برای یک سفر کوتاه تفریحی با چند نفر از دوستهای دانشگاهی قرار گذاشتیم تا به شهر دماوند بریم. در طول مسیر صحبت از خرید هندوانه شد. در کنار جاده تیکه به تیکه بساط فروش هندوانه بود. کنار یکیشون ایستادیم و همه از ماشین پیاده شدیم.
ما اسفند سال 1394 زمانی که 9 سالم بود تصمیم گرفتیم از اردبیل سفرمونو آغاز کنیم به مقصد قشم و درواقع یه تور ایران گردی کاملو تجربه کردیم. حالا خود سفر بماند...بریم سراغ یه خاطره ی لهجهای! در زبان فارسی گفتاری امروزی، به جای ((الف)) از
اوايلِ دوران نامزديم بود، جوان بودم و كله داغ ! که يك شبِ زمستانى که تلفنی با همسرم حرف میزدم گفت دلم گرفته و هوس شمال كردم، من هم براى خوشحال کردنش و تغییر حال و هواش گفتم فردا ٦ صبح میام دنبالت و تا
داستان از اونجایی شروع شد که من رفتم قشم... کلا تو سفر قشم مثل آلیس بودم تو سرزمین عجایب.... خیلی دوس داشتم قشمو بخصوص هرمز و هنگام رو و هر ثانیه و با ذوق فراوان همه جا رو تو ذهنم ثبت میکردم... توی ساحل ناز بودیم و
قبل از اینکه به هرمز سفر کنم.یه بنده خدایی بهم گفت که توی هرمز جن وجود داره و خیلی عادی خودشونو به مردم نشون میدن و از اینجور حرفا. منم از یه طرف میترسیدم اما از یه طرفم دوس داشتم ببینم چه خبره. این شد
جوون بودیم و خام! قرار بود فردا صبح زود از اصفهان حرکت کنیم. تقریباً همهی پولهامون تو اصفهان خرج کردیم. پسفردا حقوق واریز میشد. ولی معلوم نبود کی دوباره بیایم اصفهان. اون وقت دلمون پیش اون تابلو و چند تکه منبت جا میموند. صبح از اصفهان
حدود سالهای 76-1375 بود که خروج ارز همراه مسافر بیشتر از 1000 دلار ممنوع بود و تو فرودگاه به شدت کنترل میکردن. بجز بازدید چمدانها، بازدید بدنی هم انجام میشد و تا توی جوراب و کفش مسافرها را هم میگشتن که کسی دلار اضافه از
سال 95 از طرف مدرسه اردو رفته بودیم رامسر. روز دوم با تله کابین رفتیم بام رامسر . اونایی که رفتن قطعا میدونن اونجا یک زیپ لاین هم داره. ما رفتیم بالا که سوار زیپ لاین بشیم دیدیم مسئولش نیست. یهو به فکرمون زد خب مگه
وارد یه جادهی خاکی شدیم. بعد پمپ بنزین که از جادهی اصلی منحرف شدیم دیگه نمیتونستم تشخیص بدم داریم به کدوم سمت میریم. اصلا چرا ما باید به یک مرد غریبه که نمیشناختیم اعتماد میکردیم. خلاصه هر چی بود حالا اون مرد داخل ماشین ما
با دوست خارجیام مهمان او هستیم. مدتها است که ویلچرش قبول زحمت کرده و سعی میکند به جای پاها همراهش باشد. به او میگویم قرار است با این دوستم جمعه به کیش برویم. "چقدر خوب! من تا حالا دریا را ندیدم" صدایی در دلم میگوید به پاس
وقتی دیدم لست سکند یه آپشن جدید گذاشته برای تعریف کردن خاطرات سفر، کلی بالو پر دراوردم که بلاخره سوتیام یه جا میتونه مفید باشه و این شد که عینک دودی زنون و سر بالا از غرور تصمیم گرفتم بنویسم. خاطره من برمیگرده به زمانی که
چند وقتی بود کلاس زبان میرفتم و خیلی تو جو فرو رفته بودم و هرجا که توریست میدیدم رخ عقاب میگرفتمو میرفتم باهاش صحبت میکردم.دست و پا شکسته بود اما خب مهم این بود که منظورمو میرسوندم حالا چه با صحبت چه با اشاره دست
در سفرم به لاهیجان و طبیعت زیبای گیلان، مهمان دوستم، آقای چایچی بودم. آقای چایچی که مهندس بازنشسته سازمان مراتع و جنگلداری است، در طی مسیرمان از جاده ای که از میان جنگل های انبوه و کوهستانی منطقه سیاه کل می گذرد، خاطره ای تعریف می
یادمه 5 یا 6 سالم بود که برای اولین بار با خانواده عموم رفته بودیم بندرعباس. به روز رفته بودیم تو یکی از پاساژها مشغول خرید بودیم که من یه دارت دیدم و شدید روش قفلی زدم که من اینو بخرم. بعد از طرفی اون