رفته بودیم کیش، پرواز برگشتمون ساعت ۹ شب بود ما برنامه آخر و گذاشتیم دوچرخه سواری تو ساحل و یکم طول کشید و دیگه حدود ۷ رفتیم سمت هتل و وسایل و برداشتیم رفتیم فرودگاه. یکم دیر رسیده بودیم و با عجله وسایل و گذاشتیم
برای انجام کاری باید یکروزه به مشهد میرفتم. برای پرواز رفت ساعت 9 صبح و برگشت ساعت 10 شب بلیط گرفته بودم. با وجودی که صبح زود از خواب بلند شده بودم، کارهایم را به کندی انجام میدادم و همسرم حسابی حرص میخورد که عجله
نیمه شبی با اتوبوس راهی اصفهان بودم که در نیمههای راه در نور کم داخل اتوبوس متوجه حرکت موجودی شدم که خیلی شبیه به موش بود. یک موش سفید و زبل که باعث شد خواب از سرم بپره و با ناباوری به اون قسمت خیره
در تیرماه سال 1398 بود که راهی تنگ رغز شدیم. پیمایش تنگ رغز مسیر چالشی از بالای دره به سمت پایین بود که فقط باید میرفتی و درون دهها حوضچه آب میپریدی و راه برگشتی نبود. بعد از فراز و فرودهای طولانی بالاخره نقطهای را
چند روزی به ولنتاین که سالگرد عقدمان هم هست، مانده بود و من در فکر برنامهریزی یک روز خوب و به یادماندنی بودم و در نهایت تصمیم گرفتم سفری به شیراز داشته و جشن کوچک دو نفرهمان را آنجا برگزار کنیم. بعد از مشورت با همسر جان
در زمان جوونی توی یک مسابقه توی محل کارم یه سفر کیش برنده شدم ولی مطمئن بودم که پدرم اجازه این سفر رو به من نمیده. متاسفانه پدرم یک ذهنیت کاملا اشتباه و بد از کیش داشت و قابل اصلاح هم نبود. خدا من رو ببخشه،
یه سفر علمی تفریحی 4 روزه به شیراز رفته بودم. صبحها کنگره میرفتم و عصرها ها برای دیدن جاذبههای شیراز برنامهریزی کرده بودیم. همون ساعتهای ظهر و بعد ناهار بود که به باغ دلگشا رفتیم. توی باغ مشغول قدم زدن بودیم که یهو پاشنه کفش
یک سال یه سفر علمی و تفریحی به شیراز رفته بودم. من یکی از همکارهام باهم رفته بودیم دیگر دوستان هم رشته ما هم هر کسی گروه گروه اومده بودند. محل اقامت ما خانه معلم بود که از طرف انجمن رزرو شده بود و هر
حدود 15 سال پیش برای انجام کاری عازم چابهار شدم. محل اقامتم هتل لیپار بود. با چند مسافر در هتل آشنا شدم و قرارشد بعد از شام بریم کنار ساحل و قدم بزنیم. در تاریکی شب به سمت دریا رفتیم. به سطح پرشیبی رسیدیم که به
اواسط مرداد 98 بود که راهی یاسوج شدیم تا قبل از رسیدن به یاسوج، آبشار زیبای کمردوغ را ببینیم. برای اقامت اتاقهای کنار امامزاده محمود را انتخاب کرده بودیم که نزدیک آبشار قرار داشت. شب هوای اتاق بسیار گرم و خفه بود و پنکه سقفی
مدتی پیش قصد دیدن آبشار آتشگاه در نزدیکی لردگان را داشتیم. بعد از لردگان جاده باریک، مارپیچ و کوهستانی به سمت روستای آتشگاه وجود دارد. نزدیک 10 شب بود که به روستا رسیدیم. ورودی روستا مانند گذرگاهی باریک بود و حدود 12-13 بچه قد و
چند سال پیش، مشکلی در فرودگاه پیش آمد و همه مسافران تور در دوحه ماندگار شدیم. ایرلاین بابت این تاخیر بهمون هتل داد برای استراحت. در آن گروه ایرانی، کسی انگلیسی بلد نبود و متوجه توضیحات مسئول ایرلاین نمیشد. واسه همین من داوطلبانه کنار مسئول
ما نوروز 95 توی بندرعباس بودیم، با خانواده و خانواده دوست بابام که همسفر ما بودن شروع به خرید و فلان کردیم و در نهایت تصمیم به برگشت گرفتیم. ساعت تقریباً 10/30 شب بود. چون ما دوتا خانواده فرهنگی هستیم طبیعتاً از اسکان فرهنگیان مدارس
سال ها پیش یه مهمون از یکی از کشورهای اروپایی داشتیم که برای اولین بار به ایران سفر میکرد. وقتی با تاکسی از فرودگاه تا هتل همراهیش کردیم، کرایه را به راننده تاکسی پرداخت کردم و در لابی هتل مشغول مابقی هماهنگیها شدیم. وقتی تحویل اتاق
حدود ده سال پیش برای یک کار اداری به آمل رفته بودم. صبح زود نمونههای خون را از چند گاو نژاد سیمنتال در یک گاوداری در اطراف آمل گرفته بودم و تا ظهر باید به یک آزمایشگاهی در کرج میرسوندم. مجبور شدم با سواریهای شخصی
تابستان ٧٧ بود و نتايج كنكور تازه اعلام شده بود، با چندتا دوستانم مهندسى قبول شده و خوشحال بوديم، هوس شمال كرديم و رفتيم بندر انزلى. چون تفريح شمالمان شنا كردن در شب بود راه و چاه دريا را مي دانستيم و به مهارت شنايمان
اولین سفر ما با دوستانمون حسابی خاطره انگیز بود هم خاطرات خوش داشت هم خاطرات بد. اما بدترین قسمت این سفر روز آخر بود که رفتیم ساحل و تصمیم گرفتیم جت اسکی سوار بشیم. چهار زوج بودیم و هر زوج یک جت اسکی کرایه کرد و
تو سالن فرودگاه قرار گذاشته بودیم. وقتی اومد، یک چمدون و یک کیف خلبانی نو دستش بود. به شوخی و خنده گفتم مبارکه، حالا دیگه کیف خلبانی دست میگیری... گفت دارندگی و برازندگی، ما اینیم دیگه! رفتیم بارها را تحویل بدیم. گفتم کیفت را نمیدی قسمت بار؟ گفت
ما سفری۵ روزه زمینی از مشهد به استان مازندران داشتیم. جاهای مختلفی مثل ابگرم رامسر و جواهرده، چالوس، جنگل سی سنگان، کلاردشت، نمک ابرود و... رفتیم. هتل محل اقامتمان هتلی در چالوس بود یک روز تصمیم گرفتیم به استخر هتل بریم. ما دو خواهر و
تابستان 93 یکی از تابستانهای خیلی گرم تهران بود و در شهریورماه با وجود اینکه هوا معمولا خنکتر میشود، اما هوای تهران همچنان گرم و غیرقابل تحمل بود. ما برای فرار از این گرمای کشنده تصمیم گرفتیم چند روزی به روستا سنگسرا نوشهر سفر کنیم.