دو سال پیش، در بدترین و یا شاید هم در بهترین اردیبهشت عمرم، برای فرار از آنچه که آن روزها در ذهنم میگذشت، هر روز به جادهای، روستایی، دشتی و یا کوهی پناه میبردم. پاوه، جوانرود، بابایادگار، ویس، چالابه، بیستون و... اما بیشتر از همه عاشق برناج
چندسال پیش من و دوستام تصمیم گرفتیم با تعدادی از خانومهای مسجد محله در یک تور دوروزه شرکت کنیم. مقصد زیارتگاهِ سلطان بود، در نزدیکی شهر پاوه در استان کرمانشاه و به قولی، بزرگترین زیارتگاه اهالی حق. بهترین زمان ممکن بود. فکر کن اردیبهشت، مسیرت جاده
نوروز سال گذشته همراه دوستانی که در کلاس راهنمای گردشگری پیدا کرده بودم در یک گروه هشت نفره عازم سیستان و بلوچستان شدیم. دو هفته در این استان بودیم و حسابی گشت و گذار کردیم.برای برگشت، بلیت قطار کرمان به تهران رو از قبل گرفته
سال 90 سفری به مشهد مقدس با خودروی شخصی داشتیم. مسیر رفت رو از جاده سمنان به سمت شاهرود و سبزوار به مشهد مقدس رفتیم. بعد از دو شب و سه روز اقامت در مشهد بنا به تصمیم و مشورت دوستان با توجه به داشتن مرخصی
یکی از دغدغههای سفر برای هر مسافری میتونه پیدا کردن غذای مناسب باشه. اولین سفر من به کشور زیبای قبرس بود من که تجربه سفر خارجی تا اون زمان نداشتم برای این سفر هیجان انگیز لحظه شماری میکردم. در اولین روز شهرگردی بعد از یک
در سفری که سال گذشته به استانبول داشتیم به کاخ دلما باغچه رفتیم. به نظر کاخ بسیار ساکت و سردی به نسبت کاخهای خومان بود. اما وسائل نفیسی مانند فرش بزرگ تبریز یا لوستر اهدایی ملکه انگلستان داشت. دلم میخواست از این وسائل عکس بگیرم
سلام خدمت خوانندگان و دست اندرکاران مجموعه خوب لستسکند سفر همیشه پر از خاطرات و اتفاقات خوب و بد است و با اندکی صبوری و لذت بردن ازش میشه این اتفاقات رو به نفع خودمون رقم بزنیم طوریکه باعث خودساختگی ما بشه و درسهای زیادی ازشون
سال ۸۶ بود که با سه تا از همکارانم رفتیم کیش. فکر میکنم اون موقع تور کیش حدود ۱۴۰ هزار تومن میشد. خلاصه یکی از گشتهایی که رفتیم پارک دلفینها بود. اونهایی که پارک دلفینها رو رفتند میدونند که یه دلفین اونجا با قلممو چند
این خاطره مال سالهای دوره. زمانی که بین تهران و قم فقط یک جاده معمولی دوطرفه بود که از موتور تا تریلی توش تردد میکردن و عنوان پرحادثهترین جاده دنیا را یدک میکشید. آخر تعطیلات نوروز ترافیکش از دریاچه نمک تا تهران ادامه پیدا میکرد. اون
خاطره دوم عکاسی عروسی ما در بویوک آدا رقم خورد. روز آخرسفرمون بود. خیلی شاد و ریلکس پس از صرف ناهار در هتل سوریسو با چمدان معروف حامل لباس عروس راهی امین اونو شدیم تا با کشتی خودمون رو به جزیره برسونیم. ساعت4 سوارشدیم و
سال96 بود که برای چندمین بار به استانبول میرفتیم. اما ایندفعه برای عکاسی عروسی در شهر خاطرهانگیزمون استانبول.از اونجایی که همیشه فکر میکنم همه کارها رو خودم باید انجام بدم، با قرض گرفتن یک دوربین حرفهای عکاسی و بردن تاج و لباس عروس و کت
یک شب تصمیم گرفتیم صبح ساعت 6 بریم جاده چالوس و صبحونه بخوریم. صبح زود راه افتادیم. مشغول خوردن صبحونه بودیم که دوستم گفت نظرت چیه بریم شمال، گفتم هیچی وسایلو لباس نیاوردیم، گفت اشکال نداره میریم فردا شب برمیگردیم. بالاخره ساعت 11 شب به لاهیجان
زمستان بود و ما در شهر دایجون کره جنوبی بودیم. برای اقامت به هتلی مراجعه کردیم. پذیرش گفت دو مدل اتاق داریم؛ استاندارد و سنتی. پرسیدم چه فرقی داره؟ گفت در اتاق استاندارد تخت خواب داریم اما در اتاق سنتی ، امکانات خواب به شکل سنتی کره
من و یکی از همکارام برای یک سفرکاری و مذاکره با یک شرکت کرهای به سئول (پایتخت کره جنوبی) رفته بودیم. پرواز ما نزدیکهای غروب آفتاب مینشست و قرار بود یکی از پرسنل اون شرکت به پیشوازمون بیاد. وقتی از سالن فرودگاه خارج شدیم، یک
در خاطره قبل خواندید که بطری آب گازدار من در داخل مترو بروکسل با صدای بلندی منفجر شد که باعث وحشت مسافرین شد. ولی خوشبختانه کسی متوجه نشد که این صدا از داخل کوله من بوده و من موفق شدم در ایستگاه بعدی از قطار
بهار سال 1395 سفری به شهر بروکسل داشتم. یکی از جاذبههای این شهر زیبا، ساختمان مقر پارلمان اروپا است. داخل این مقر چند آبسردکن وجود داشت که به جای آب معمولی، حاوی سودا یا آب گازدار بودند. این آب بسیار خوشمزه بود و خیلی چسبید.
تو جاده جهان جزیرهی کیش، نرسیده به کشتی یونانی یه بنای متروکه قلعه مانند هست به اسم قلعه جنی. داستانها و افسانههای زیادی در مورد اینجا هست که میگن محل زندگی اجنهس و از این حرفا. چند سال پیش یه سفر دوستانه داشتیم به کیش که
چند سال پیش ... نیمههای شب بود که پروازمان در فرودگاه امام خمینی به زمین نشست. وسایلمان را برداشتیم و تاکسی گرفتیم. تازه دستور آمده بود که تاکسی های فرودگاه باید از تاکسیمتر استفاده کنن. در مقصد تاکسیمتر عدد 86 هزار تومان را نشان میداد.
سال ۱۳۹۰ بود که من به اتفاق پدر و مادرم به مالزی سفر کردم . مجسمه مورگان - غار باتو از اونجایی که زبانم در حد " ایت ایز ا بلک برد" بود، من رو به عنوان مترجم خودشون بردند. در غیر اینصورت، عمرا اگه من رو
تعطیلات عید سال 98 بود. با تور زمینی وبا اتوبوس، به مدت یک هفته از تبریز به ترابزون و سامسون (ترکیه) رفته بودیم. روز آخر و زمان بازگشت به تبریز فرا رسیده بود. چند روز قبل از بازگشت، یک خانواده سه نفری اعلام کرده بودند