قرار بود از توکیو برم سندای تا یکی از دوستام رو ببینم. رفتم ایستگاه قطار. یک عده تو صف بلیط بودن. چندتا دستگاه فروش بلیط هم کنار سالن بود. رفتم سراغ دستگاه. بعد از انتخاب زبان و مبدا و مقصد، نقشهای از مسیر، جدول زمان
چند سال پیش رفته بودم دبی. برای دیدن یکی از دوستان قدیمی که کارمند یک شرکت بزرگ در امارات شده بود به محل کارش رفتم. در اطاق کارش نشسته بودم و از مطالب مختلف صحبت میکردیم. او هم لابهلای صحبت به کارهای معمول خودش میرسید. ناگهان در
اوایل اسفند 1392 تاریخی است که بعنوان اولین و آخرین سفر حج عمره مفرده برایم همیشه زنده است. این خاطره برمیگرده به اعمال حج در آن سال. صبح زود در هتل صبحانه خورده، نخورده از شوق دیدن کعبه، به همراه اکثریت و روحانی کاروان، برای انجام
در اولین تجربه سفرمان به قاره اروپا پس از اینکه 3 شب را در شهر رُم اقامت داشتیم در ادامه سفر قصد داشتیم به پاریس برویم. پس از اینکه در فرودگاه کارت پرواز را دریافت کردیم به سمت گیت امنیتی رفتیم. با توجه به اینکه
سفرنامه جناب پویا اقتداری به شهر رم مرا به یاد خاطراتی که در مسافرت به شهرهای رم و پاریس در رابطه با مقبره سربازان گمنام داشتم، انداخت. در شهر رم بازدیدی از بنای یادبود ویتوریانو که مقبره سرباز گمنام هم در آنجا قرار دارد، داشتم. از
دوستان میخوام یه ماجرای رو از خودم براتون تعریف کنم که تو همین کرونا گریبانم رو گرفت.من مستر کارتم صادره از یه بانک بینالمللی عراقی هست که تمام کارهای رزروی رو بدون هیچ مشکلی سالهاست انجام میدم. تاریخ انقضا کارت بیستم/ ژانویه /۲۰۲۰ بود حدودا
معمولا افراد در بیان خاطراتشون از شیرین کاریها و اتفاقات خوب خودشون تعریف میکنن. اگر هم اتفاق بدی براشون افتاده، عمدتا یا حادثه بوده و یا بدبیاری! کمتر کسی از اشتباهاتش در سفر چیزی میگه... اما آنچه در زیر میخونید یکی از اشتباهات من در سفر
مدتی پیش برای تحویل ملکی به شهر یزد رفته بودم. پس از تحویل ملک تصمیم گرفتم قفل دربهای ورودی را عوض کنم. از یکی از همسایهها سراغ مغازه کلیدسازی را گرفتم که آدرسی در همان نزدیکی به من داد. به مغازه کلیدسازی رفتم و درخواست
با دیدن خاطرات گیتهای فرودگاهی دوستان یاد خاطرهای در گیت بازرسی سالن تشریفات پرواز فرودگاه مهرآباد افتادم، بنده رشته تحصیلیام زمینشناسی و کارشناس منابع آب میباشم. سال 97 بود جهت ماموریت اداری از تهران عازم زاهدان بودم. تعدادی نمونه سنگ از سازمان زمین شناسی ایران
سال 1996 بود و در سفری که به دبی داشتم برای اولین بار شیر شتر را در بطریهای یک لیتری پلاستیکی و بصورت پاستوریزه در سوپرمارکتی دیدم. یاد ضرب المثل "نه شیر شتر، نه دیدار عرب" افتادم و چون شنیده بودم شیر شتر بسیار پرخاصیت و
اواخر سال ۹۶ سفر کاری به عراق داشتیم. رفت رو به خاطر زیارت حرم ها زودتر از فرودگاه نجف گرفتیم که مشکل خاصی نبود. ولی در برگشت بواسطه اینکه کارمون در شهر بغداد بود بلیط رو از فرودگاه بغداد گرفتیم. فرودگاه بغداد خیلی سیستم امنیتی پیچیده ای داره
خاطره من مربوط به یکی از سفرهایم به شهر دبی می باشد؛ زمانی که به تازگی نامزدی کرده بودم و به همراه یکی از دوستانم مجردی به دبی سفر می کردیم. شاید اجازه این سفر را به این شرط از همسر آیندم گرفتم که لیستی
چند سال پیش با تعدادی از دوستان قرار گذاشتیم تا خانوادگی سفری به تبریز داشته باشیم. دو دوست عزیز در آنجا هستند که قرار شد زحمت رزرو هتل و هماهنگی های لازم را کشیده و چند روزی هم زحمت همراهی و راهنمایی جمع را بعهده
برای یک سفری کاری و مذاکره با یک شرکت ژاپنی عازم اوزاکا (اوساکا) (Osaka) شده بودم. مدیران شرکت ژاپنی پس از پایان جلسات روزانه سعی میکردن تعدادی از جاذبه های شهر را به ما نشون بدن تا در کنار جلسات کاری، خاطره خوشی هم از
با دوستی در حیدرآباد هند بودیم و روز آخر سفر تصمیم به خرید چای گرفتیم اما چون یکشنبه بود، اکثر فروشگاهها بسته بودند. به کمک جستجو در گوگل بالاخره یکی از شرکتهای فروش چای را که اتفاقا نوشته بود یکشنبهها هم باز است را پیدا
در سفر کوتاهی که به خرم آباد زیبا داشتیم، برای پیدا کردن آدرس از روی نقشه، دچار مشکل شده بودیم. چون یکی از خیابونها رو به علت ترکیدگی لوله آب موقتا بسته بودن. برای همین از یک آقای جوانی که در حال عبور از خیابون
علاقهام به غذاهای تند باعث شد تا در یکی از اولین سفرهای خارجی یکروز برای ناهار به یک رستوران سنتی هندی بروم. تصمیم داشتم "چیکن بریانی" که از غذاهای مشهور هندی است را امتحان کنم. چیکن بریانی بر خلاف اسمش که لغت بریانی را در
تعطیلات نوروز سال 95، بدون برنامه ریزی قبلی و رزرو هتل، یهو تصمیم گرفتیم که بریم اهواز و آبادان و فردا صبحش راه افتادیم. تا اهواز رو یکسره رفتیم و نزدیک های غروب و تو شلوغی های شهر، رسیدیم اهواز و دیدیم ای دل غافل...
کراچی پاکستان بودم و برای دیدن یکی از دوستان به دفتر کارش رفتم بعد از حال و احوال و خوش و بش معمول، به کارمندش گفت دو تا چای بیار. ده دقیقه ای گذشت و ما در حال صحبت بودیم که کارمند با سینی در دست وارد
چند سال پیش بود.با یکی از ایرلاینهای داخلی میخواستیم از فرودگاه تبریز بریم استانبول. قبل از ظهر و سرموقع و همه چیز عادی، سوار هواپیما شدیم. خوشحال بودیم که سرموقع سوار هواپیما شدیم و طبق محاسبهم حدود یک ظهر به هتل میرسیم و تقریبا زمانی