دو خانواده بودیم که به هند رفتیم. برای تردد یک ون دربست با راننده اجاره کرده بودیم. برای دیدن تاج محل به آگرا رفتیم. غروب بود که رسیدیم و بعد از استراحتی کوتاه در هتل، برای خوردن شام بیرون رفتیم. در یک رستوران بسیار شیک
بعد از کلی جستجو تو سایت بوکینگ یه هتل تو بانکوک انتخاب کردم.دسترسی خوبی از راه رودخونه به جاهای دیدنی داشت و دیگه تو ترافیک شهر گیر نمیافتادیم. با قایق رفت و آمد میکردیم و کمتر گرما میخوردیم، ضمن اینکه قیمت خیلی مناسبی داشت، شاید بخاطر
حدود دو ماه از واقعه 11 سپتامبر 2001 (حمله به برج های تجارت جهانی در آمریکا) میگذشت. هنوز التهاب و هیجان اون اتفاق در جامعه و سختگیری نیروهای امنیتی به وضوح احساس میشد. دبی بودم و در محل دفتر یکی از دوستان جلسهای داشتیم. نیم ساعت
برای شام رفته بودیم یکی از رستورانهای خیابون استقلال با دو تا از دوستامون و حماقت کردیم و قبل از اینکه برسیم سر قرارمون، دل و به دریا زدیم و صدفهای خیابونی رو گفتیم تست کنیم. برای شام هم انواع و اقسام خوارکیها و نوشیدنیها
دبی بودیم و خانوادگی رفتیم پیتزا هات. یک پیتزا بزرگ خانواده با چهار تا سالاد سفارش دادیم. چون همسرم پیاز دوست نداره، موقع سفارش درخواست کردم که روی پیتزا پیاز نریزن و این مورد روی قبض سفارش ذکر شد تا آشپزخانه هم مطابق سفارش پیتزا
در تیرماه سال 1398 بود که راهی تنگ رغز شدیم. پیمایش تنگ رغز مسیر چالشی از بالای دره به سمت پایین بود که فقط باید میرفتی و درون دهها حوضچه آب میپریدی و راه برگشتی نبود. بعد از فراز و فرودهای طولانی بالاخره نقطهای را
من و همسرم در سفر به مالزی تصمیم داشتیم از تورهای اونجا استفاده نکنیم. اما برای این کار با چالش بزرگی روبرو بودیم و آن ضعف در زبان انگلیسی بود. خوشبختانه مردم مالزی اکثراً به زبان انگلیسی مسلط بودند ولی ما بیشتر اعتماد به نفس
چند روزی به ولنتاین که سالگرد عقدمان هم هست، مانده بود و من در فکر برنامهریزی یک روز خوب و به یادماندنی بودم و در نهایت تصمیم گرفتم سفری به شیراز داشته و جشن کوچک دو نفرهمان را آنجا برگزار کنیم. بعد از مشورت با همسر جان
در زمان جوونی توی یک مسابقه توی محل کارم یه سفر کیش برنده شدم ولی مطمئن بودم که پدرم اجازه این سفر رو به من نمیده. متاسفانه پدرم یک ذهنیت کاملا اشتباه و بد از کیش داشت و قابل اصلاح هم نبود. خدا من رو ببخشه،
یه سفر علمی تفریحی 4 روزه به شیراز رفته بودم. صبحها کنگره میرفتم و عصرها ها برای دیدن جاذبههای شیراز برنامهریزی کرده بودیم. همون ساعتهای ظهر و بعد ناهار بود که به باغ دلگشا رفتیم. توی باغ مشغول قدم زدن بودیم که یهو پاشنه کفش
یک سال یه سفر علمی و تفریحی به شیراز رفته بودم. من یکی از همکارهام باهم رفته بودیم دیگر دوستان هم رشته ما هم هر کسی گروه گروه اومده بودند. محل اقامت ما خانه معلم بود که از طرف انجمن رزرو شده بود و هر
حدود 15 سال پیش برای انجام کاری عازم چابهار شدم. محل اقامتم هتل لیپار بود. با چند مسافر در هتل آشنا شدم و قرارشد بعد از شام بریم کنار ساحل و قدم بزنیم. در تاریکی شب به سمت دریا رفتیم. به سطح پرشیبی رسیدیم که به
اواسط مرداد 98 بود که راهی یاسوج شدیم تا قبل از رسیدن به یاسوج، آبشار زیبای کمردوغ را ببینیم. برای اقامت اتاقهای کنار امامزاده محمود را انتخاب کرده بودیم که نزدیک آبشار قرار داشت. شب هوای اتاق بسیار گرم و خفه بود و پنکه سقفی
سال 1998 میلادی سفری به کراچی داشتم. یکروز بعد از ظهر در بازار میگشتم که چشمم به بساط پیرمرد دستفروشی افتاد که داروهای سنتی میفروخت. روی زمین بساط بزرگی حدود 3 متر پهن کرده بود و انواع داروها و گیاهان عجیب و غریب که اکثر
مدتی پیش قصد دیدن آبشار آتشگاه در نزدیکی لردگان را داشتیم. بعد از لردگان جاده باریک، مارپیچ و کوهستانی به سمت روستای آتشگاه وجود دارد. نزدیک 10 شب بود که به روستا رسیدیم. ورودی روستا مانند گذرگاهی باریک بود و حدود 12-13 بچه قد و
يكى از عادتهاى من در سفرهاى خارجى راحت حرف زدن و راحت شوخى كردنه، چون مطمئنم كه كسى زبونمون رو نميفهمه تا حد مجاز حرفام رو راحت ميزنم.سال ٩٠ بود و با همسرم با تور وارنا به بلغارستان رفته بوديم. در سواحل گلدن سندز آفتاب
هنوز ماشینمون کمی بوی نوی میدادکه این بار هوس کردیم باهاش بریم باتومی و ترابزون. توی سفر ارمنستان مشکل تسمه دینام داشت که دیگه برا تعویض کردنش استاد شده بودم. با این حال یه چکاب کامل کردم تا مشکلی پیش نیاد. عازم سفر شدیم، از
بسمه تعالی سال ۲۰۱۳ که بادوستانم تصمیم گرفتیم دل به زنیم به دریا و هر جوری شده یک سفر مجردی بریم کجا؟؟ به خانمم با اعتماد به نفس گفتم این بچهها بخاطر زبان منو مجبور کردند. پیشنهاد یک رشوه خوب هم دادم گفتم اگر بروم جدیدترین مدل
چند سال پیش، مشکلی در فرودگاه پیش آمد و همه مسافران تور در دوحه ماندگار شدیم. ایرلاین بابت این تاخیر بهمون هتل داد برای استراحت. در آن گروه ایرانی، کسی انگلیسی بلد نبود و متوجه توضیحات مسئول ایرلاین نمیشد. واسه همین من داوطلبانه کنار مسئول
ما نوروز 95 توی بندرعباس بودیم، با خانواده و خانواده دوست بابام که همسفر ما بودن شروع به خرید و فلان کردیم و در نهایت تصمیم به برگشت گرفتیم. ساعت تقریباً 10/30 شب بود. چون ما دوتا خانواده فرهنگی هستیم طبیعتاً از اسکان فرهنگیان مدارس