مقدمه
دنیا مانند یک کتاب است و کسانی که به سفر نرفته اند، تنها یک صفحه آن را خوانده اند. (سنت آگوستین)
روزمرگی و یکنواختی زندگی ، روح آدمی را نا آرام میکند و راکد بودن و سکون ، روان انسان را دستخوش افسردگی وناامیدی می سازد. جهان امروز ، اگر چه با سرعت سرسام آوری به سمت و سوی مدرنیته پیش میرود ، اما ، این پیشرفت ، تنها کمیت زندگی بشر امروزی را بهبود بخشیده و اثر بخش چندانی در کیفیت آن نداشته . افراد جامعه ، بسته به شرایط و ویژگیهای اجتماعی ، در کشاکش روزگار ، با انبوهی از تنش های فکری و روحی دست و پنجه نرم میکنند و در این میان ، سفر ، مرهمی ست برای تمام این آلام . غنودن در کنار اعضای خانواده در طول مدت سفر ، هر چند در بازه زمانی نه چندان طولانی ، زنگار از لوح سپید روح شسته و توانی مضاعف برای رویارویی دوباره با روزمرگی ، به آدمی میبخشد.
چرا استانبول؟
استانبول مهم ترین ، زیباترین و البته توریستی ترین شهر ترکیه است . وجود مهمترین جاذبه های گردشگری ، پیوند شرق به غرب و مراکز مهم تجاری و گردشگری، از جمله دلایل بیشمار اهمیت استانبول است . میراث پیچیده و گرانبهای بر جای مانده از امپراتوری های عثمانی و بیزانس ، موقعیت خاص و منحصر به فرد جغرافیایی و گذشته ی پر فراز و نشیب استانبول ، این شهر را به یکی از درخشان ترین جاذبه های اجتماعی ترکیه مبدل ساخته . سالیان متمادی ست که موزه ها، مساجد، کاخ های باشکوه، بازارهای پر زرق و برق و طبیعت چشم نوازاستانبول ، نظاره گر سیر و سیاحت توریستهایی بوده که از اقصی نقاط گیتی ، پایتخت فرهنگی اروپا را برای گشت و گذار برگزیده اند.
جمع آوری اطلاعات و برنامه ریزی
جاذبه های تاریخی فراوان ومتعدد ، بهترین مراکز خرید استانبول، تفریحگاههای هیجان انگیز و غذاخوری های رنگارنگ کوچک و بزرگ ، باعث شد تا تحقیقات گسترده ای را برای انتخاب استانبول ، آغاز کنم. یک ماه پیش از سفر ، مطالعات خود را به صورت همه جانبه در این خصوص آغاز کردم و در این زمینه ، هیچ منبع موثق و قابل استنادی از تیر رس نگاهم مصون نبود. از بررسی مو به موی نقشه های استانبول گرفته تا تحقیق در مورد اسم و رسم و آدرس مکانهای دیدنی و جذاب این شهر توریستی .
در این میان ، آنچه بیش از همه چیز به افزایش سطح آگاهی و اطلاعات من در این زمینه کمک کرد مطالعه نزدیک به صد سفر نامه از سایت لست سکند بود که بی شک اگر نبود ، هرگز این سفر دلپذیر و به یاد ماندنی برای من و خانواده ام رقم نمیخورد. مطالعات و تحقیقاتم به قدری دقیق و موثق بود که در تمام طول مدت سفر حتی یک بار هم برای پیدا کردن آدرس ، دچار مشکل نشدم .پس از جمع آوری اطلاعات ، تمامی یافته های خود را به صورت مکتوب گرد آوری کردم تا در طول مدت سفر با مشکلی مواجه نشویم.
انتخاب تور و ارز مسافرتی
وقتی از انتخاب استانبول به عنوان مقصد سفرمطمئن شدم ، نوبت انتخاب تور مسافرتی بود. تور استانبول هفت شب و هشت روزه ِ هشت میلیون تومانی ، مناسب ترین گزینه بود با توجه به بودجه ای که ما می توانستیم بپردازیم . تورهای استانبول ، عموما شامل بلیط رفت و برگشت ، اقامت در هتل به همراه وعده صبحانه ، ترانسفر رفت و برگشت به فرودگاه و بیمه هستند. گام بعدی ، مراجعه به صرافی و تهیه ارز مسافرتی بود . همزمان با مسافرت ما ، لیر ترکیه تقریبا معادل دوهزار تومان بود .
انتخاب هتل
طبق تحقیقاتی که قبل از سفر انجام دادم و با توجه به گفته های دوستانی که پیش از من به ترکیه سفر کرده بودند ، به این نتیجه رسیدم که غالبا هتل ها در استانبول کیفیت بالایی ندارند . بر این اساس تنها فاکتوری که در انتخاب هتل برایم مهم بود ، دسترسی آسان به وسایل حمل و نقل عمومی ، مراکز خرید و تفریحگاههای مختلف بود . پیشنهاد آژانس ، هتل " نوا فلتس " ، یکی از نزدیک ترین هتل ها به خیابان استقلال و میدان تقسیم بود و من با توجه به اولویت های مد نظرم بدون تحقیقات بیشتر به پیشنهاد آژانس اکتفا و انتخاب هتل را قطعی کردم.
عوارض خروج و کارت واکسن
پس از پروسه تحقیقات و انتخاب آژانس و رزرو هتل ، حالا نوبت پرداخت عوارض خروج از کشور و تهیه کارت واکسن لاتین بود . برای هر نفر چهارصد هزار تومان بابت عوارض خروج از کشور به صورت آنلاین به حساب شرکت پرداخت الکترونیک سداد واریز کرده و کارت واکسن لاتین را از سایت سلامت وزارت بهداشت دریافت کردم. هر چه به تاریخ پرواز نزدیک تر میشدیم ، شور و هیجان من و خانواده ام برای رسیدن به لحظه موعود بیشتر میشد . کشور ترکیه واکسن های تولید داخل کشورمان را متاسفانه تایید نمیکرد و از قضا ، همسرم واکسن برکت تلقیح کرده بود . به همین خاطر 72 ساعت پیش از پرواز ناچار به انجام تست PCR در یکی از مراکز مورد تایید وزارت بهداشت شد که خوشبختانه نتیجه تست منفی بود و از این بابت دچار مشکل نشدیم.
روز پرواز
سرانجام 20 اردیبهشت 1401 ، ساعت 19:45 ، لحظه ی موعود فرا رسید و پس از روزها دوندگی برای فراهم آوردن مقدمات سفر ، وارد فرودگاه بین المللی امام خمینی شدیم. ساعت چهار عصر ، پس از پارک اتومبیل در پارکینگ مسقف شماره دو فرودگاه به ازاء هر شب 53 هزار تومان ، آرامش خوبی داشتم . حس کسی که پس از روزها تلاش و پیگیری ، حالا فرصتی یافته تا به اصطلاح مادربزرگها ، استخوانی آزاد کند. هر چند تشریفات پرواز ، طبق برنامه ، بسیار دقیق ، منظم و حساب شده انجام شد ، اما بی دقتی یکی از مسافران و ناقص بودن مدارک ، پرواز را با یک ساعت تاخیر مواجه کرد، اما رایحه ی دل انگیز قورمه سبزی که در کنار زرشک پلو توسط کادر خدمات پروازهواپیمای شرکت قشم ایر سرو شد ،هیاهوی مسافران بعضا معترض به بی نظمی مسافر فراموشکار را به آرامش ختم کرد.
سه ساعت بعد ، وقتی هواپیما در فرودگاه استانبول به زمین نشست اولین اقدام ما ، فعال کردن یک ساعت اینترنت رایگان فرودگاه از دستگاههای مخصوص بود . فرودگاه استانبول بسیار بزرگ ، با شکوه ، مجلل و در عین حال بسیار دقیق و منظم بود و رمپ های برقی ، پیادهروی های طولانی را برای مسافرین خسته و یا سالخورده ، آسان تر میکرد. بعد از کنترل پاسپورت و انجام سایر تشریفات لازم ، میبایست به خروجی 13 میرفتیم و از میان ترانسفرهای خارج فرودگاه ، ترانسفر خودمان را می یافتیم. در تمام طول مسیرفرودگاه تا هتل ، که با خودروی ون یا دلموش طی شد ، تور لیدر در خصوص استانبول و تورهاي گروهي روزهاي آينده صحبت كرد که استفاده از آنها اختیاری بود .
ولی ما چون از قبل برنامه ریزی مدون و حساب شده ای داشتیم ، جز برای روز دوم سفر ، از تورهای گروهی استقبال نکردیم. شب ، از نیمه گذشته بود که بالاخره در اتاق از پیش رزرو شده هتل ، مستقر شدیم اما روشنی های خیره کننده ی خیابان استقلال ، در کنار هیاهوی رهگذران ، خواب از چشمانمان ربود و میل به شبگردی بر خستگی چیره شد و فقط چند دقیقه بعد ، سنگ فرش خیابان همیشه پر جنب و جوش استقلال ، با قدمهایمان آشنا شد .
روز اول صبح
صبح اولین روز سفر ، شورو هیجانی خاص ، نه فقط میان من و همراهانم ، که در رفتار و گفتار همه ی توریستها به وضوح مشهود بود. سالن رستوران سرو صبحانه ، مملو از مسافرانی بود که سرشار از شور و هیجان ، به استقبال روزهایی مفرح میرفتند. پس از صرف صبحانه ، مطابق برنامه ی از پیش تعیین شده ، راهی منطقه فاتیح شدیم. در اولین گام ، استانبول کارت را که از ایران همراه خود برده بودم ، از طریق دستگاه موجود در ایستگاه مترو میدان تکسیم شارژ کردم ،. در تمامی طول مسیر سراشیبی تند کوچه پس کوچه های مسیر ، حد فاصل ایستگاه مترو تا ایستگاه کاباتاش ، منظره ی چشم نواز بخش آسیایی استانبول و تنگه بسفر ، ما را به سکوت واداشته بود.
شاید من و همراهانم ، متفقا ، سعی داشتیم در سکوت ، خاطرات به یاد ماندنی آن لحظات را در ناخودآگاهمان ، برای همیشه ثبت کنیم و این اتفاق نظر ، حتی در تراموایی که از ایستگاه کاباتاش سوار شدیم ، ادامه داشت . مقصد ، ایستگاه سلطان احمد ، در منطقه فاتیح بود . پس از ثبت چند عکس یادگاری در کنار فواره آلمانی ، که در بازدید امپراتور ویلهلم دوم از استانبول در سال 1898 در کنار مقبره سلطان احمد اول ساخته شده بود، وارد مسجد آبی شدیم . در نگاه اول ، رنگ لاجوردی اصیل کاشی کاری های بدیع ، همچون آّبی زلال دریا در غروب چشم نواز یک ساحل آرام ، چشم جانمان را به سان مادری مهربان ، نوازش کرد . ابهت مقرنس های بی مثال گنبد و بارگاه مسجد ، بی اینکه اراده ای از درون هدایتمان کند ، ما را به سکوتی متفکرانه وا میداشت .
اینکه سالیان سال ، قبل از لحظه ی وقوف ما در آن مکان مقدس ، دستان توانمند استادکاری خبره ، اینگونه ماهرانه ، نقشی ماندگار از خود به یادگار گذاشته ، بی اختیار پای خیال آدمی را به تونل زمان و خاطره بازی می کشید . مقصد بعدی ما ، مسجد ایا صوفیه بود که به لحاظ جغرافیایی ، درست روبروی مسجد آبی واقع شده . در وصف مسجد ایا صوفیه ، همین نکته بس که دست کمی از مسجد آبی نداشت . وقتی بازدید از مسجد ایا صوفیه به اتمام رسید ، ترجیح دادیم برای لحظاتی هر چند کوتاه ، خستگی خود را به فضای سبز میان دو مسجد سپرده و برای لحظاتی هر چند کوتاه تنی بیاساییم. مسجد آبی و ایاصوفیه هزینه ی ورودی نداشتند .
مسیر مقصد بعدی ، کاخ توپکایی را باز هم با پای پیاده طی کردیم . پیش از این ، قصد داشتیم از آب انبارباسیلیکا که در جوار مسجد ایا صوفیه بود دیدن کنیم اما متاسفانه ، در دست تعمییر بودن این بنای زیبا ، مانع شد . پس از پرداخت 420 لیر برای هر نفر به عنوان ورودی ، وارد کاخ توپکایی شدیم . باغی بسیار بزرگ و چشم نواز ، عمارت های پر طمطراق توپکایی ، که نخستین کاخ پس از فتح استانبول است و توسط امپراتوری عثمانی بنا شده ، را بسان مرواریدی در صدف ، به آغوش کشیده بود. در وصف شکوه این مکان دیدنی ، ذکر این نکته کافیست که در سکوت ، میتوان صدای سلاطین و خدم و حشم و یمین و یساری را که در ناکجای زمان به دست فراموشی سپرده شدند ، با گوش جان ، نیوش کرد . روز از نیمه گذشته بود که حس ضعف و گرسنگی ، همچون آونگ ساعتی شماته دار ، پای خیالمان را از تونل زمان ، به لحظه ی حال سوق داد. انتخاب من ، دونر کباب و سفارش همراهانم اسکندرکباب ، در یکی از رستورانهای منطقه فاتح بود.
روز اول بعد از ظهر
شور و اشتیاق ما برای ادامه ی بازدید از ابنیه و جاهای دیدنی استانبول ، حریف خستگی و خواب آلودگی بعد از صرف ناهار نشد وپس از توقفی بسیار کوتاه در رستوران ، بدون فوت وقت ، با پای پیاده راهی اسکله امینونو شدیم . امینو نو ، که در نزدیکی شاخ طلایی واقع شده ، غیر از اهمیت گردشگری ، نقشی کلیدی در مسافرت و جابجایی بین دو بخش اروپایی و آسیایی استانبول دارد. به محض ورود به اسکله ، موجی از شور زندگی ، جانمان را نوازش کرد . صدای بوق کشتی ها که فریاد دستفروشان را میبلعید ، رهگذرانی که فارغ از ملیت و جنسیت در کمال آرامش ، سنگ فرش اسکله را زیر گامهای خود می نوردیدند و فروشندگان دوره گردی که با شگردهای گوناگون سعی در معرفی اجناس خود را داشتند ، زیبایی چشم نواز اسکله امینو نو را صد چندان کرده بود .
مسجد ینی کاپی با نمایی بسیار زیبا در بخش جنوبی شاخ طلایی و برج دیدنی گالاتا در قسمت شمالی آن ، زیبایی اسکله را به یاد ماندنی تر میکرد .در مجاورت اسکله ، پل تاریخی و نمادین گالاتا ، با اتصال منطقه سلطان احمد به بی اغلو ، نقش شایانی در کاهش بار ترافیکی خودروها داشت ، ضمن اینکه وجود رستورانهای متعدد ، ماهیگیران و دستفروشان ، تعداد بیشماری از رهگذران را به سوی خود می کشاند و همین امر ، از ازدحام اسکله ، می کاست. عبور از پل گالاتا ، نمایی بسیار زیبا و به یادماندنی از تنگه بسفر و استانبول مقابل چشمانمان پدیدار شد و من بر خلاف سایر توریست ها ، تلاش میکردم بجای مشاهده ی مناظر اطراف از پشت لنز دوربین و ثبت آن در حافظه گوشی تلفن همراهم ، از اعماق وجود به طبیعت اطراف بنگرم و برای ابد ، در ناخودآگاه و حافظه ی بلند مدتم ، آنها را به ثبت برسانم ، که حتی اگر خدای ناکرده ، از بد روزگار اسیر آلزایمر شدم ، بتوانم با مرور حافظه ی بلند مدتم ، این خاطرات خوشایند را زنده کنم.
تماشای ماهیگیرانی که روزی از زیرآب می جستند ، تردد کشتی ها و شور و هیجان و تلاش مقدس دستفروشان برای ارتزاق ، هرگز از خاطرم نخواهد رفت . ساختار جغرافیایی پل خلیج که به هالیج شهره بود ، و توازی آن با پل آتاتورک و گالاتا ، نشانی بس مبرهن و آشکار ، از ذوق و قریحه ی سرشار سازندگانی بود که قطع به یقین ، در تلفیق با علم مهندسی روز جهان ، به این آثار چشم نواز مبدل شده . در توصیف مهندسی اصولی و علمی پل گالاتا ، همین بس که با طراحی پل به صورت دو طبقه ، حجم عظیمی از بار ترافیکی و به تبع آن حوادث و اتفاقات کاسته شده . طبقه پایین پل هم مختص عابرین پیاده بود و رستورانهای متعددی که اغلب غذاهای دریایی عرضه میکردند .اگر گذرتان به گالاتا افتاد ، پیشنهاد من به شما ، ساندویچ ماهی ست .
قول میدهم اگر با غذاهای دریایی موافق باشید ، طعم بی نظیرش را هرگز فراموش نخواهید کرد . بعد از صرف ساندویچ ماهی ، پاهایمان قوایی تازه یافت برای گذر از سربالایی های نفسگیر پیش رو که میبایست برای دیدن برج گالاتا طی میکردیم ، سربالایی هایی که وسایل نقلیه هم توان گذر از آن را نداشتند. 700 سال پیش ، برج گالاتا به دو منظور دیده بانی و حبس کردن انسانهایی که قانون را نقض کرده بودند ساخته شد . حتما متوجه شدید که استفاده از کلمه ی زندان برایم خوشایند نیست. شاید به همین خاطر است که زیاد به وصف برج نمیپردازم و به همین چند سطر بسنده میکنم. استقرار برج در منتهی الیه خیابان استقلال ، نطقه ی آغازین استقلال گردی ما بود . از نگاه من و همراهانم استقلال گردی ، یکی از خوشایند ترین و به یادماندنی ترین بخشهای سفر بود .
خیابان استقلال ، به لحاظ جغرافیایی از میدان تقسیم در بی اغلو آغاز و به برج گالاتا ختم میشود . مسیر 1400 متری خیابان ، که با فرشی از سنگ مزین شده و یک لاین تراموای قرمز رنگ بر ابهت آن افزوده ، تا ایستگاه متروی شیشانه ، ادامه دارد. شلوغی و ازدحام جمعیت ، یکی از ویژگی های منحصر به فرد و غیر منفک شهرهای بزرگ جهان است و استانبول و خیابان استقلال هم به صورت خاص و ویژه ، از این قاعده کلی مستثنی نیستند . غریو شادی رهگذران ، حرکات موزون مرد بستنی فروش ، صوت حزین خواننده ای که تلاش میکرد کلمات را در لباس معنا به ذائقه شنیداری مخاطب ارائه دهد ، پایکوبی مشتریان کافه های کوچه پس کوچه های خیابان استقلال ، و صدها مغازه و فروشگاه دیدنی که هر کدام به نوعی سعی در جذب توریست داشت ، نگاه کنجکاو رهگذران را به خود جلب میکرد .
درد شدید اما جدا خوشایندی که در پاهایم حس میکردم ، بی اختیار نگاهم را به سمت ساعت کشاند . سه ساعت از لحظه ورود ما به خیابان گذشته بود و ما هنوز در حال گشت و گذار بودیم . اما سرانجام ، مقاومت خود را در مقابل گرسنگی از دست دادیم ، پس از صرف مختصر غذایی به عنوان وعده شام ، به هتل بازگشتیم ، و استقلال گردی کامل را به روز و شبهای آینده موکول کردیم .
روز دوم و بدقولی تور لیدر
صبح دومین روز سفر ، بعد از صبحانه ، وقتی سایر توریستها همراه تور لیدر خود راهی اماکن دیدنی شدند ، طی تماسی که با تور لیدر گرفتم ، متوجه شدم که متاسفانه فراموش کرده نام من و همراهانم را در لیست خود قید کند و همین بی نظمی به ظاهر ساده ، میرفت تا دومین روز سفر را به کاممان تلخ کند . اما از آنجایی که پیش از مسافرت ، من اینگونه پیش آمدهای اتفاقی را پیش بینی کرده بودم ، بدون فوت وقت ، برنامه را تغییر داده و راهی جزیره بیوک آدا شدیم . استانبول، 9 جزیره کوچک و بزرگ دارد که به جزایر پرنس مشهورند و بیوک آدا ، یکی ازبزرگترین و معروفترین آنهاست . پس از پرداخت هزینه با استانبول کارت ، ساعت ده و سی دقیقه ، سوار بر یک کشتی سه طبقه ، عازم بیوک آدا شدیم .
اشعه های طلایی خورشید ، زیبایی آب نقره فام دریای مرمره را صد چندان کرده بود و من در سکوت ، به مرغان دریایی که آزاد و رها کشتی را همراهی میکردند ، نگاه میکردم . بر خلاف سایر سرنشینان کشتی که برای پرندگان ، نان پرتاب میکردند ، من تلاش میکردم با حفظ آرامش، مرغان دریایی را به سمت خود بکشم و از نزدیک به آنها غذا بدهم که از قضا موفق هم شدم . همراهانم آنقدر محو تماشای مناظر اطراف بودند که فراموش کردند از غذا دادن من به پرندگان عکس یادگاری بگیرند اما یکی از همسفران ما که مردی مصری بود ، تمام لحظات را ضبط کرده بود. هوای آفتابی ، جزایر کوچک طول مسیر ، حرکت آرام کشتی و قایق های شخصی و زیبایی خیره کننده دریای مرمره جذاب ترین و به یاد ماندنی ترین خاطرات را برایمان به یادگار گذاشت.
با اینکه هوا آفتابی بود اما شدت سرما به حدی بود که ناچار به خرید کاپشن از دستفروش داخل کشتی شدیم . سرانجام پس از دو توقف کوتاه در جزایر کینالی آدا و بور گاز آدا ، حوالی ساعت 12:30 به بیوک آدا رسیدیم . میدان مرکزی جزیره ، اولین مقصد ما بود . بیوک آدای زیبا ، خالی از اتومبیل و هر گونه وسیله آلوده کننده هوا ، هوای پاک و سالم خود را مدیون درشکه ، موتور برقی و دوچرخه هایی بود که شهروندان برای جابجایی از آن استفاده میکردند و معدود خودروهای موجود ، نظیر آمبولانس و اتومبیل شهرداری هم که در جزیره مورد استفاده قرار میگرفت ، به لحاظ فنی کاملا سلامت بود و آسیبی به لطافت هوای جزیره وارد نمیکرد . پس از صرف ماهی کباب رستوران فلسطین ، با درشکه ، چرخی در جزیره زدیم تا با انتخاب مکانهای دیدنی ، مقصد پیاده روی های بعدی را مشخص کنیم .
همانطور که اشاره کردم ، جزیره بسیار زیبا ، بکر و دیدنی بود و ما تا ساعت حدود پنج ، با پای پیاده از آن مکان به یادماندنی دیدن کرده ، بستنی خوردیم و عکسهای یادگاری ثبت کردیم . قرار بود با کشتی ساعت شش برگردیم تا به موقع به برنامه های عصرگاهی استانبول برسیم ، اما یک اشتباه ، ما را چند ساعت از برنامه عقب انداخت. سوار شدن اشتباهی به کشتی ، همان و به جای اسکله کاباتاش ، به اسکله بستانچی رفتن ، همان . با قطار مارمارای ، دوباره خود را به اسکله اسکودار رسانده ، و از آنجا با کشتی به اسکله کاباتاش برگشتیم . با خستگی وصف نشدنی ، سوار بر فونیکولار به میدان تقسیم و سپس به هتل رفتیم ، چرا که برای استقلال گردی ، نیاز مبرم به تجدید قوا داشتیم.
شب ، که چادر سیاهش را بر پوست کشیده ی شهر میکشید و روشنایی های شهر ، یکی پس از دیگری ، سوسو میزدند ، استقلال جان تازه ای می یافت تا میزبان توریستهایی باشد که همچون ما ، پس از یک روز شلوغ ، در سایه سار جاذبه های متنوعش ، تنی بیاسایند. گو اینه فروشگاهها در آرامش مطلوب شبانه ، دیدنی تر ، و رستوران ها و کافه ها ، دنج تر بودند . ضمن اینکه تلفیق آوای موسیقی خیابانی و هیاهوی فروشندگان مواد غذایی، ریتم جذاب و خوشایندی به این فضای دلچسب شبانهی می بخشید. توریستها ، به فراخور موقعیت و سلیقه ، یا جذب رستوران ها و کافه ها میشدند ، یا ضمن بازدید از فروشگاهها و مراکز خرید، از استقلال گردی لذت وافری میبردند.
برج گالاتا و انواع کلیساهایی که در این خیابان تعبیه شده اند نیز ، در تمام ساعات ، میزبان تعداد قابل توجهی توریست بودند. نمایش های خیابانی، هنرنمایی گروههای نوازنده، حرکات نمایشی دلچسب و به یاماندنی بستنی فروشی ها ، از دیگر جاذبه های دائمی و پرطرفدار خیابان استقلال و تفریحات استانبول بود که موجب میشد ما و بسیاری دیگر از توریست ها و حتی ساکنان ، بارها و بارها و بدون احساس خستگی ، این مکان را برای گذران اوقات انتخاب کنیم . شب گردی ما در دومین شب از اقامت در استانبول ، در یکی از کافه های استقلال به پایان رسید .
روز سوم
خستگی مفرط سیر و سیاحت در بیوک آدا و استقلال گردی دومین روز سفر ، مجال سحرخیزی را از ما گرفته بود . از طرفی چون برنامه سومین روز سفر ، رفتن به آکواریوم فلوریا استانبول بود و هتل محل اقامت ما با میدان تقسیم فاصله چندانی نداشت ، ترجیح دادیم کمی بیشتر از معمول بخوابیم . اندکی پس از صرف صبحانه ، با سرویس شاتل ، راهی فلوریا شدیم . آکواریوم فلوریا ، که بزرگترین آکواریوم موضوعی دنیاست ، مجموعه ایست وسیع ، واقع در منطقه باکرکوی ومحله ساحلی فلوریا که 5 کیلومتر با فروردگاه بین المللی اتاتورک فاصله دارد . آکواریومی بسیار زیبا که مطابق با آخرین تکنولوژی روز دنیا ساخته شده و دارای 16 مسیر و یک جنگل انبوه است .
طراحی و نور پردازی هر آکواریوم ، به گونه ای بود که حال و هوای زندگی ، در اعماق دریا را برای بازدید کنندگان تداعی میکرد . اما از نظر من ، منحصر به فرد ترین بخش آکواریوم ، منتهی الیه و بخش پایانی مجموعه بود . جنگلی استوایی ، با فضایی بارانی ، درست شبیه جنگل آمازون . لذت تماشا و گشت و گذار دو ساعته در فلوریا ، را با سوار شدن بر قطار مارمارای و تماشای تنگه بسفر ، کامل کردیم . خطی که از زیر تنگه بسفر می گذرد و قسمت آسیایی و اروپایی استانبول را به هم متصل می کند . پس ازتوقف در ایستگاه اسکودار و بازدید از شلوغ ترین اسکله استانبول ، ناهار خوردیم و راهی بازدید از عمارت افندی شدیم ( عمارتی که سریال نور در آن ضبط شده است ) که البته به دلیل عدم حضور متولی ، موفق نشدیم .
عصر همان روز با اتوبوس راهی محله آکسارای شدیم . آکسارای یکی از مناطق استانبول است که به مراکز خریدش مشهور است . مراکزی که اغلب اجناسی با کیفیت و قیمت های مناسب عرضه میکنند. وجود بازار زیر زمینی که عمدتا محل فروش لباسهای مردانه و زنانه با قیمتی بسیار مناسب است نیز بر محبوبیت آکسارای افزوده . پاسی از شب گذشته بود که با دستانی پر ، راهی هتل شدیم ، اما وسوسه های همیشگی خیابان استقلال ، باز هم ما را به کافه ای دنج در گوشه ای از این خیابان کشاند .
روز چهارم ( گشت شهری یا مراکز خرید)
صبح چهارمین روز سفر ، با جشن تولدی که یکی از مسافران برای همسر خود در سالن صبحانه برگزار کرده بود ، غافلگیر شدیم . هر چند ما برای شرکت در این جشن تولد دعوت نشده بودیم ، اما از دیدن شادی آنها بسیار لذت بردیم . سرانجام پس از نیم ساعتی تاخیر ، تور لیدر موفق شد با ایجاد همنوایی گروهی ، به وعده خود برای گشت شهری و بازدید از مراکز خرید ، عمل کند . اوت لت کاله در زیتون بورنو ، اولین مرکز خریدی بود که در آن توقف کردیم . هر چند روز قبل ما بخش اعظمی از خریدهای مورد نیاز را از آکسارای انجام داده بودیم ، اما از آنجا که مراکز خرید ترکیه شهرتی جهانی دارند و اغلب برندهای معتبر پوشاک و چرم با قیمتهایی نسبتا معقول ، در استانبول واقع شده اند ، وسوسه ی خرید ، ما را به فروشگاهها میکشاند .
فروشگاه عثمان پاشا ، مقصد بعدی پس از اوت لت کاله بود . قهوه ، چای ، سرویس های زیبای چایخوری ، انواع عطر، ادویه های مختلف و اجناسی از این دست ، با بهترین کیفیت در عثمان پاشا ارائه می شد . مرکز چرم BiLGiN’S ، فروشگاهی نسبتا بزرگ با انواع و اقسام محصولات چرمی نظیر پالتو ، کاپشن ، شلوار، کیف ، کفش و کمربند ، سومین محل توقف بود . BiLGiN’S برای توریستهای ایرانی تخفیف 70 درصدی قائل بود و این موقعیت ویژه امکان خریدهایی بسیار مناسب ایجاد می کرد . مرکز خرید بعدی ،اولیویوم در منطقه زیتون بورنو بود . پس از صرف ناهار در برگر کینگ این مرکز خرید چهار طبقه ، به مرکز خرید کتون وپس از آن به هیستوریا رفتیم .
در مسیر رفتن به هیستوریا ، دیواری با آجرهای قرمز با طول و عرضی بسیار وجود داشت . دژی که به دستور کنستانتین اول ، در سده های سوم و چهارم میلادی ، با هدف دفاع از شهر در مقابل حملات حکومت های ملوک الطوایفی و منطقه ای بنا شده بود . دژ کنستانتین و گورستان بزرگ استانبول ، سالها پیش در محدوده خارجی شهر واقع شده بودند ، اما با گذشت زمان و توسعه بافت شهری ، در حال حاضر جزو هسته مرکزی استانبول هستند . چهارمین روز از سفرمان ، با گشت و گذار و خرید از هیستوریا در آکسارای گذشت ، هر چند که لذت استقلال گردی ، حسن ختام تمام روزهای سفر بود.
روز پنجم
صبح پنجمین روز از سفر ، با صدای روح نواز و دل انگیز باران از خواب بیدار شدیم . قطرات باران ، با نوازش شیشه ی پنجره ، نوید صبحی دیگر می دادند . هوای ابری و بارش نم نم ، زیبایی خیابان استقلال را صد چندان کرده بود و من دلم میخواست ساعتها زیر باران قدم بزنم و خاطرات آن روز خیس ابری را برای ابد ، نه فقط در ناخودآگاه ، که در تک تک سلولهای بدنم ثبت و ضبط کنم . یکشنبه بود و جمعیت زیادی برای انجام رسوم مذهبی و عبادت به کلیسای سنت آنتوان ، بزرگترین کلیسای کاتولیک رومی استانبول آمده بودند . همیشه دلم میخواست فضای یک کلیسا را از نزدیک ببینم و با آداب و رسوم مذهبی ارامنه ، کاتولیک ها و پروتستان ها آشنا شوم .
به پیشنهاد دخترم وارد کلیسا شدیم و به یاد پدر یکی از نزدیک ترین دوستان فرزندم ، شمعی روشن کردیم . چون با رسم و رسوم مسیحیان آشنایی نداشتیم ، ترجیح دادیم جمعیت را با آرامش حاکم بر فضای کلیسا تنها گذاشته و به قدم زدن زیر باران در استقلال دوست داشتنی و به یاد ماندنی ادامه دهیم . به گالاتا که رسیدیم ، باران برای لحظاتی بند آمد . پرندگان در آسمان استانبول پرواز میکردند و زیبایی استانبول باران خورده ، از فراز گالاتا دیدنی تر بود . پس از یک پیاده روی طولانی برفراز آتاتورک و هالیچ ، دو پل زیبا و دیدنی دیگری که در مجاورت پل گالاتا قرار دارند ، خسته و گرسنه ، به صندلیهای اولین رستوران مسیر پناه بردیم و لذت روز بارانی و مناظر به یادماندنی را با طعم دلچسب پیده سبزیجات و شاورمای مرغ کامل کردیم .
یکشنبه بازار ، واقع در خیابان هتل اقامتمان ، مقصد بعدی بود . عصر همان روز ، حوالی ساعت 5 ، راهی کاراکوی شدیم . منطقه ای بسیار زیبا ، میان کاباتاش و گالاتا ، در مجاورت بسفر و محل استقرار یکی از اسکله های تاریخی استانبول . وجود مساجد کوچک و بزرگ ، قهوه خانه ها و چایخانه های متعدد و موزه هنر مدرن ، یکی از مهمترین موزه های استانبول ، از جاذبه های به یادماندنی کاراکوی زیبا بود . چند ساعت بعد ، مثل روزهای قبل ، استقلال با جاذبه هایش ، ما را به سوی خود خواند.
روز ششم (پیاده روی طولانی)
روزهای پایانی سفر ، معمولا روزهای شلوغی از بابت انجام کارهای به تعویق افتاده است ، وششمین روز سفر ما نیز از این قاعده مستثنی نبود . کاخ دلمه باغچه ، نماد کاملی از تجملات ومجموعه ای از زیبایی های کم نظیر موجود در ترکیه ، اولین مقصد بازدید بود . کاخی به غایت زیبا ، واقع در ساحل اروپایی تنگه بسفر در منطقه بیکتاش . حد فاصل میدان تقسیم تا کاخ دلمه باغچه ، منطقه اسکودار و تنگه بسفر ، سراشیبی بسیار زیبا و چشم نوازی بود ، مزین به انواع و اقسام مناظر طبیعی ، که تماشای آن به شدت برایمان لذت بخش بود . استقرار ورزشگاه اختصاصی باشگاه بیشکتاش همچون قله ای مشرف بر کاخ ، زیبایی مضاعفی به دلمه باغچه می بخشید .
ما بازدید را از مسجد کاخ آغاز کرده وسپس وارد محوطه اصلی عمارت شدیم . برای اینکه بهتر پیشینه دلمه باغچه را بشناسیم ، با ودیعه گذاشتن گذرنامه ها ، راهنمای صوتی رایگان دریافت کردیم تا ضمن بازدید از بخشهای مختلف ، توضیحات راهنما را بشنویم . در وصف کاخ پر جلال و جبروت دلمه باغچه ، همین بس که بگویم هر چه قسمتهای بیشتری را مورد بازدید قرار میدادیم ، دل کندن از آن فضای پر رمز و راز برایمان سخت تر میشد . پس از کاخ ، نوبت به پارک یلدیز میرسید که مکانی کاملا مناسب برای ورزش و تفریحات خانوادگی بود .حد فاصل کاخ دلمه باغچه تا پل بغاز ، مسجد و ساحل اورتاکوی ،ساحل بیشکتاش ، مسجد مجیدیه ، موزه نیروی دریایی و کاخ چراغان واقع شده .
بعداز بازدید از مسجد اورتاکوی پباده به سمت ساحل و محله زیبا ببک رفتیم . عبور از زیر پل بغاز با چشم اندازی غیر قابل وصف ، قدم زدن در ساحل زیبای ببک و تماشای عمارتهایی که اغلب سریال های ترکی در آن ضبط شده و عبور از کنار ماهیگیران و کشتی و قایق های پهلو گرفته از بخشهای جذاب و به یاماندنی سفر بود . اما تفریح و تفرج میان دو پل سلطان احمد و پل بغاز ، با مناظر خیرکننده ی فراموش نشدنی ، آنقدر لذت بخش بود که من دلم میخواهد برای دیدن دوباره این اماکن زیبا ، بارها و بارها به استانبول سفر کنم. صرف ناهار در یکی از رستورانهای ببک ، حسن ختام نیمروز اول ما بود . باید استراحت میکردیم تا برای شب و حضور در کشتی تفریحی استانبول آماده میشدیم .
شب که چادر سیاهش را بر پیکر شهر کشید ، چراغهای کوچک و بزرگ ، همچون دانه های الماس ، شروع به نور افشانی کردند. استقلال همیشه پر هیاهو ، میدان تقسیم ، گالاتا ، دلمه باغچه ، کلیسای سنت آنتوان و تک تک نقاط استانبول ، زیر نور ماه و درخشش ستارگان ، و در پرتو نور افشانی چراغهای رنگارنگ ، دیدنی تر ، خواستنی تر و صد البته به یادماندنی تر بود . تور کشتی استانبول ، معمولا هر شب از ساعت 8 آغاز میشد و تا پاسی از شب ادامه داشت و ما ضمن حضور در بزم شبانه کشتی و گذر از آبهای آرام بسفر در تاریکی رویایی شب ، از تماشای دوباره دلمه باغچه ، مسجد و اسکله اورتاکوی ، پل بغاز و سایر مناظر دیدنی مسیر لذت می بردیم . میزهای مملو از اطعمه و اشربه ، با تنوعی سرشار ، موسیقی زنده و حرکات موزون مدعوین ، از به یادماندنی ترین لحظات سفر بود . شب از نیمه گذشته بود که به خسته ، به هتل برگشتیم. آن شب برای اولین بار، استقلال با تمام جاذبه هایش ، نتوانست حریف خستگی های ما شود.
روز آخر
از وقتی یادم می آید ، از خداحافظی و وداع فراری بودم . سفر دلچسب و به یاد ماندنی و خاطره انگیز ما با تمام فراز و نشیب هایش ، به لحظات آخررسیده بود و باید با استانبول خداحافظی میکردیم .از فردا همه چیز به روال سابق برمی گشت و من می ماندم و کوله باری از خاطرات . چقدر دلم میخواست میتوانستم زمان را در لحظات دلچسب و شیرینی که همراه خانواده ام در سفر داشتم متوقف کنم. اما ناچار بودم خیال پردازی را کنار گذاشته و با سرعت تشریفات خروج از هتل را انجام دهم تا از پرواز جا نمانیم.
سه شنبه 27 اردیبهشت ساعت 22:45 پرواز داشتیم و با توجه به تحویل اتاق راس ساعت 12 مجالی برای گردش بیشتر نبود. تحویل اتاق را درموعد مقرر انجام و چمدان ها و وسایل را به امانات هتل سپردیم . نمیتوانستم از آخرین استقلال گردی چشم پوشی کنم . انگار نیرویی جادویی ما را به سوی استقلال و گالاتا می کشاند ، و چه جادویی قوی تر از مرور خاطرات . گاهی نوای یک موسیقی ، گاهی رایحه عطری دل انگیز . ساعت نزدیک 6 بود که همراه تور لیدر راهی فرودگاه شدیم . در تمام طول مسیر ، ترجیح تمام سرنشینان اتومبیل ، تماشای استانبول ، برای آخرین بار ، در سکوت بود . ساعت 4 بامداد بود که غول آهنی ، در فرودگاه امام خمینی به زمین نشست و سفر به یادماندنی ما ، به پایان رسید وحالا تنها جمله ای که به عنوان حسن ختام این سفرنامه به ذهنم خطور میکند ، این شعر شیخ اجل ، سعدی شیرازی است : بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی.....جدول زیر هزینه های سفر می باشد .