اوايلِ دوران نامزديم بود، جوان بودم و كله داغ ! که يك شبِ زمستانى که تلفنی با همسرم حرف میزدم گفت دلم گرفته و هوس شمال كردم، من هم براى خوشحال کردنش و تغییر حال و هواش گفتم فردا ٦ صبح میام دنبالت و تا
توی هتل چراغان استانبول یک جلسه داشتم. پس از اتمام جلسه دیدم یک خانم سانتی مانتال داره بلند بلند فارسی غر میزنه و به ترکها توهین میکنه. ازش پرسیدم چی شده خانم دید ایرانی هستم کلی ذوق کرد گفت هتل به این گرونی توالتش یک
من و دخترخاله ام قراربود باهم بریم یکی از بازارای محلی استانبول و بعد سر یه ساعتی شوهرش زنگ بزنه تا ما راس ساعت مشخص بریم ایستگاه اتوبوس تا همگی باهم بریم خیابون تکسیم استانبول. ما کمی توی بازار دیر کرده بودیم برای همین تا بخوایم
داستان از اونجایی شروع شد که من رفتم قشم... کلا تو سفر قشم مثل آلیس بودم تو سرزمین عجایب.... خیلی دوس داشتم قشمو بخصوص هرمز و هنگام رو و هر ثانیه و با ذوق فراوان همه جا رو تو ذهنم ثبت میکردم... توی ساحل ناز بودیم و
غروب سوم آپریل (چهارده فروردین) به شهر مونیخ در آلمان رسیدم. یک شب اقامت در مونیخ داشتم و روز بعد قرار بود به هانوفر بروم. تا خود را به هتل برسانم و اتاقم را تحویل بگیرم، هوا تاریک شده بود. چون خسته بودم، تصمیم گرفتم
چند سال پیش من با دوستم عازم پوکت بودیم با ایرلاین قطر. پرواز از تهران به دوحه حدود یک ساعت تاخیر داشت و همین کافی بود که ما پرواز دوحه به پوکت رو از دست بدیم. در نتیجه، اولین بلیط به پوکت که حدود 12
تابستان 87 بود. برای دیدن خواهرزادهام به اتفاق همسر و خواهرم به دبی رفته بودیم. پرواز ما رفت و برگشت از فرودگاه تبریز بود. بعد از چند روز اقامت و گشت و تفریح در دبی، روز بازگشت فرا رسید. پرواز برگشت، حدود یکساعتی تاخیر داشت. سوار
با دوستی که زبان چینی میدانست برای خرید از یک شرکت بازرگانی به کشور تایوان رفته بودیم. صبح به محل شرکت مورد نظر رفتیم. مدیر شرکت یک خانم میانسال حدود 40 تا 45 ساله بود. بعد از حدود نیم ساعت صحبتهای اولیه ناگهان گفت قبلا
حدود 10 سال پیش با دوستی به شانگهای رفته بودیم. هتل را من رزرو کرده بودم و سعی کردم تا حد امکان نزدیک به مترو و ایستگاه قطار باشد زیرا قرار بود چند روز بعد از همان ایستگاه با قطار به شهر دیگری برویم. از
قبل از اینکه به هرمز سفر کنم.یه بنده خدایی بهم گفت که توی هرمز جن وجود داره و خیلی عادی خودشونو به مردم نشون میدن و از اینجور حرفا. منم از یه طرف میترسیدم اما از یه طرفم دوس داشتم ببینم چه خبره. این شد
در سفر به باکو یک گشت شهری داشتیم. لیدر ما رو برد خیابان تارگوی و گفت جایی که پیاده میشیم 4 ساعت وقت آزاد دارید بچرخید. میتونید برید خرید یا اینکه خیابان سمت راست رو مستقیم برید به یه میدون میرسید که وسطش یه اژدها
چند روزی به عید سال ۹۵ مانده است و من و همسرجان تصمیم گرفته ایم استانبول مقصد سفر نوروزیمان باشد تا با یک تیر دو نشان زده باشیم، خریدهای عروسی و گشت و گذار نوروزی. صبح روز ۲۶ اسفند قدم به خاک پاک استانبول گذاشتیم
جوون بودیم و خام! قرار بود فردا صبح زود از اصفهان حرکت کنیم. تقریباً همهی پولهامون تو اصفهان خرج کردیم. پسفردا حقوق واریز میشد. ولی معلوم نبود کی دوباره بیایم اصفهان. اون وقت دلمون پیش اون تابلو و چند تکه منبت جا میموند. صبح از اصفهان
ابهت ابن بطوطه من رو گرفته بود تو هر قسمت که میرفتیم یه کشور جدید بود و کلی سورپرایز میشدم. همسرم که قبلا هم چند باری به دبی آمده بود توضیح داده بود که اینجا اسمش بازار است ولی جای خرید نیست همه چیز گران است
چند سال پیش با پدرم به تفلیس سفر کردم. روز اول چون پدرم قبلا بلد بود تفلیس رو منو به مترو برد. روی سکو بودیم به پدرم گفتم: بابا یکم پول به من نمیدی؟ بابام هم لبخند زد و گفت حالا که احتیاج نداری من
حدود سالهای 76-1375 بود که خروج ارز همراه مسافر بیشتر از 1000 دلار ممنوع بود و تو فرودگاه به شدت کنترل میکردن. بجز بازدید چمدانها، بازدید بدنی هم انجام میشد و تا توی جوراب و کفش مسافرها را هم میگشتن که کسی دلار اضافه از
قبل از ظهر یکی از روزهای تابستان سال 89 بود. من و همسرم بعد از صرف صبحانه در هتلی در منطقه فندیک زاده استانبول، برای گشت و دیدن سوراخ سنبه های استانبول ،پیاده به محله فاتح رفته بودیم. تو یکی از کوچه های فرعی، ساختمان
نیمهی مرداد بود. شاید مرداد ماه با توجه به شرجی هوا زمان مناسبی برای سفر به کشور آذربایجان و شهر باکو نباشه. ما قبل از ظهر به مرز بیله سوار رسیده بودیم. شرجی هوا در اون وقت روز واقعا آزار دهنده بود. توی صف ده
موقعیت: استانبول روز آخر سفر ما به استانبول بوده و ما تصمیم گرفتیم ایاصوفیه رو ببینیم. با پرس وجو از رسپشن هتل متوجه شدیم چجوری باید با تاکسی بریم. بالاخره بعد چونه زدن سر قیمت با چند تا تاکسی مختلف یکیشون قبول کرد با 20لیر مارو تا
سال 95 از طرف مدرسه اردو رفته بودیم رامسر. روز دوم با تله کابین رفتیم بام رامسر . اونایی که رفتن قطعا میدونن اونجا یک زیپ لاین هم داره. ما رفتیم بالا که سوار زیپ لاین بشیم دیدیم مسئولش نیست. یهو به فکرمون زد خب مگه