چابهار هندوستان ایران
این سفرنامه از خاطرات سفر به چند استان زیباست . یزد ،کرمان ،سیستان و بلوچستان . اواخر سال 97 تصمیم برای مسافرت نوروزی داشتیم ازونجایی که عید جنوب حال و هوای دیگه ای داره و به خاطر امنیت بیشتر جاده ها مقصد ما چابهار شد. دو ماه مونده به عید هر کسی متوجه میشد که دوتایی (من و علیرضا ) قصد سفر به زاهدان رو داریم ، طومار طومار نصیحت مون میکردن که خطرناکه و امنیت وجود نداره و ..... جا داره حرف آخر رو همین اول بزنم که ما از مردم سیستان و بلوچستان جز معرفت و مهمون نوازی چیزی ندیدیم .
روز اول
چمدون سفر بسته شد و 29 اسفند 1397 ساعت 6 صبح از گرگان به سمت خونه مامان (گلوگاه) برای خداحافظی حرکت کردیم که مامان مارو با کلی آذوقه و غذا با چاشنی عشق راهی کرد .
مسیر اول ما دامغان بود از گلوگاه به سمت جاده جنگل حرکت کردیم. جنگل خیلی برفی بود بعد از گذشتن از روستاهای نیالا و سفیدچاه و پیته نو، در برف 1 متری گیر کردیم. یه ماشین هم جلوتر از ما از شب قبل توی جاده مونده بود. بعد از کلی تماس با راهداری و پاسگاه و هلال احمر ، ماشین راهداری اومد و راه رو برای برگشت ما باز کرد و گفتن اصلا امکان ادامه ی مسیر وجود نداره !!!!
ساعت 12 ظهر شده بود و ما برگشتیم گلوگاه یعنی نقطه سر خط !
خانواده هامون اصرار که سفر رو کنسل کنید و قسمت نبود که برید ، شرایط هوا هم بارون شدید و سیلاب در جنوب کشور اعلام کرده بود ولی مگه میشه آدم برنامه ای که چند ماه توی سرش داره رو به راحتی بیخیال بشه ؟
همسفرجانم گفت نگران نباش میبرمت و اینگونه بود به سمت فیروزکوه حرکت کردیم و از سمنان به دامغان رفتیم . تقریبا 7 غروب شده بود و مسیری که باید 2 ساعته میرسیدیم 12 ساعت در راه بودیم .مسیر جندق رو پیش گرفتیم خیلی خسته شده بودیم بنابراین استراحتگاه بین راهی که به چشممون خورد توقف کردیم .قرمه سبزی خوشمزه مامان پز رو گرم کردیم و شام شب عیدمون شد ؛چادر رو برپا کردیم و اصلا متوجه نشدیم کی ساعت 1/30 شب شده و سال تحویل شد . با خانواده ها صحبت کردیم تبریک سال نو گفتیم و کمی همراهی با مسافرای نوروزی که اطرافمون مشغول شادی بودند داشتیم و رفتیم برای بقیه استراحت که سفر طولانی در پیش داریم .
روز دوم
صبح روز پنج شنبه اول فروردین پر از انرژی ساعت 6 صبح به سمت استان یزد حرکت کردیم.
اولین شهر پیش روی ما اردکان بود که قبل از ورود به این شهر به سمت جاده فرعی پیر چک چک رفتیم ، مکانی در دل کوه که عبادتگاه زرتشتیان بود . از سقف کوه قطره قطره آب می چکید . برای رفتن به داخل عبادتگاه باید کفش هامون رو در می آوردیم و با دمپایی هایی که اونجا بود وارد می شدیم . داخل عبادتگاه هفت سین چیده شده بود ، وجود شمع های روشن و سقف سنگی و قطره های آب فضای خیلی خوب و با انرژی مثبتی رو ایجاد کرده بود.
بعد به سمت اردکان رفتیم ، شهر کوچیک و دلنشین که قنات بهاء الدین معروفی داشت به همراه لیدر پله های قنات رو به سمت پایین رفتیم ، هوای تازه و مطبوعی داشت انگار در تونل زمان در حال حرکت بودیم .اردکان رو به سمت میبد ترک کردیم ،ورودی شهر نون داغ خریدیم و صبحونه اول فروردین رو داخل ماشین بر بدن زدیم. اولین جای دیدنی میبد که مشتاق دیدنش بودم ،کبوترخانه میبد بود . ساختمون چند طبقه که طراحی دیوارهای داخل آجرک آجرک مشبکی بود و معماری بسیار زیبا و چشم نوازی داشت .
بعد به دیدن یخچال خشتی میبد رفتیم ، کنار یخچال هم یه باغ و کافه بستنی بود که در اون هوای خیلی گرم انرژی تحلیل رفته رو به ما برگردوند.
نارین قلعه میبد هم نزدیک همین بناها بود که از دور به دیدنش اکتفا کردیم .
از چاپارخانه که همون اداره پست قدیم بود به علت مرتبط بودن با شغل همسرجان دیدن کردیم که جالب و دیدنی بود .
بعد از میبد به سمت یزد حرکت کردیم اولین اقدام پیدا کردن سوئیت بود که دو ساعتی استراحت داشته باشیم . بعد از استراحت غروب سرحال به باغ دولت آباد رفتیم و فالوده یزدی که با تخم شربتی مخلوط بود تست کردیم .
به میدان امیرچخماق معروف رفتیم عطر باقلوا و قطاب در اون راستا پخش شده بود و فروشگاه های زیادی وجود داشتن که سوغات خوشمزه یزد رو میفروختند.
برای شام هم رستوران سنتی ملک التجار رو انتخاب کردیم که فضای سنتی و دنجی داشت و قیمه یزدی و آش شولی یزدی انتخاب غذامون بود
روز سوم
صبح بعد از جمع کردن وسایلاتمون به سمت میدان امیرچخماق رفتیم ، کافه عدسی پناهنده که داخل بازار قدیم بود برای صبحونه در نظر داشتیم .
عدسی فوق العاده خوشمزه با طعم بی نظیرش صبحونه مون شد.
بعد هم به سمت بازار رفتیم امان از ترمه های دلبرش که تا ظهر وقت مون رو گرفت و دست پر از بازار خارج شدیم .به میدان مارکار رفتیم که طبق گفته ها مرکز ایران هست .
به آتشگاه یزد رفتیم بعد از تهیه بلیط وقتی وارد محوطه شدیم با سیلی از جمعیت مواجه شدیم و نشد دل سیرو با حوصله ازش دیدن کنیم و یه دور سطحی زدیم و خارج شدیم .
به زورخانه و آب انبارهای مسیر هم رفتیم ، اولین بار بود که وارد زورخونه شده بودم و جذابیت زیادی برام داشت .
قسمت قشنگ یزد گردی قدم زدن در کوچه های قدیمی محله ی فهادان بود . کوچه پس کوچه های قدیمی با خونه های دلبرش.
به بام خونه رفیعیان رفتیم که بتونیم از ارتفاع ، بادگیرها و محله زیبا رو ببینیم ،حس و قدمت کوچه ها و خونه هاش خیلی ناب بود .درهای قدیمی که دو کوبه داشت ( برای در زدن خانم و آقا کوبه جدا داشتند)
از زندان و مدرسه ضیائیه (اسکندریه) هم در مسیرمون دیدن کردیم و چشم مون به نخل عاشورای معروف یزد افتاد که عکس یادگاری هم کنارش انداختیم .
مسیر حرکتمون یزد-مهریز بود . به شهر رفسنجان رفتیم تا از بزرگترین بنای خشتی جهان ، خانه حاج علی آقا دیدن کنیم .
به اصرار علیرضا به موزه ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی رفتیم . موزه خیلی بزرگ و شیک که یادگاری ها و هدایای سفیرهای کشورهای مختلف که به آقای هاشمی هدیه داده شده بود به نمایش گذاشته بودند . بعد از بازدید راضی و خوشحال از پیشنهاد علیرضا بودم چون ارزش دیدن و وقت گذاشتن داشت.
رفسنجان شهر باغ های پسته با خیابون های شیک و تمیزی بود . علی رغم بارون نم نم و تاریکی هوا و هشدارهای هواشناسی ما مسیرمون رو ادامه دادیم تا به کرمان رسیدیم . بعد از مستقر شدن در سوئیتی که از قبل هماهنگ کرده بودیم به باغ و رستوران دشت بهشت کرمان رفتیم ، من طبق عادتم که دوست دارم غذاهای محلی و بومی رو تست کنم ، بزقرمه کرمونی سفارش دادم و علیرضا هم طبق روال بی ریسک ترین غذا یعنی جوجه کباب برای شام انتخاب کرد .
روز چهارم
صبح به سمت مجموعه گنجعلی خان کرمان رفتیم . یه قهوه خونه قدیمی به چشممون خورد که صبحونه نیمرو با چای و کلمپه کرمانی برامون تدارک دید . به حموم گنجعلی خان رفتیم که جذابیت چندانی برام نداشت ؛ شاید بخاطر دیدن حموم وکیل شیراز بود که خیلی جذابتر بود .
به بازار و راسته ی مس فروش ها رفتیم و مختصر خرید انجام دادیم . زیره کرمان معروف هم در لیست خریدهامون قرار گرفت .
از جاهای دیدنی کرمان ، یخچال زریسف رو گوگل کردم که بریم ببینیم در مسیر پارک تمیز با آبشار مصنوعی توجهمون رو جلب کرد که توقف کردیم و عکس یادگاری انداختیم و بعد هم به دیدن گنبد جبلیه رفتیم .
از کرمان خارج شدیم و به سمت ماهان رفتیم تا باغ بسیار زیای شاهزاده ماهان رو ببینیم. مسافران زیادی اونجا مشغول شادی و بزم و دورهمی بودند که ما هم در کنارشون ساعات خوبی رو سپری کردیم .
مقصد بعدی مون شهر بم بود . شهر زلزله زده و خیلی زیبای بم با نخلستان های زیبا .
به مجموعه ارگ قدیم بم رفتیم که در حال مرمت بود.
بعد هم به بهشت زهرا و آرامگاه زلزله زده ها رفتیم . مزار ایرج بسطامی هم به چشممون خورد که تداعی کننده آهنگ گل پونه ها بود . از دیدن سنگ قبرهایی که چن نفر از یک خانواده در کنار هم دفن شده بودند خیلی دلم گرفت.... روحشون شاد
بم رو به سمت جاده جیرفت ترک کردیم . جاده جیرفت به کهنوج کوهستانی ، مه آلود ، بارونی و بسیار زیبا بود حس میکردیم شمال خودمون هستیم . به تاریکی هوا و بارون برخورد کردیم و چاره ای نبود جز اینکه کهنوج بمونیم و ادامه مسیر تا چابهار رو برای فردا گذاشتیم .
روز پنجم
صبح خیلی زود ساعت 5 بود با صدای رعد و برق شدید بیدار شدیم . خیلی ترسیده بودم از حجم بارونی که شروع به باریدن کرده بود و اخبارهایی که دائم از سیل شیراز و جنوب میگفت و هشدار پشت هشدار. تصمیم گرفتیم تا بارون بیشتر نشده و آب جاری نشده کهنوج رو ترک کنیم و سریعا حرکت کردیم و به میناب رفتیم . از بارون خبری نبود و کمی دلم آروم گرف . اولین جریمه سفر هم برامون اونجا افسر با خوشرویی و خنده نوشت . به بندر سیریک رفتیم و کمی در ساحل تمیزش قدم زدیم .
بندر جاسک هم در مسیر بود که یه دور کوچولو هم اونجا زدیم و وارد استان سیستان و بلوچستان شدیم. باغ های موز زرآباد که بارون روزهای اخیر حسابی شسته بود و زیبایی شون رو چند برابر کرده بود برامون چشمک میزد. مسیر پر از خانم و بچه هایی بود که میوه های باغ رو میفروختن .
در یکی از باغ های موز زرآباد توقف کردیم و از پسرهای کم سن و سال هندوانه و موز خریدیم . کلی باهاشون صحبت کردیم و به داخل باغشون رفتیم که کنار حوض آب ، باهم هندونه بخوریم .
بعد به جاده ی فرعی روستای دَرَک رفتیم ، درک با ساحل بکر و زیبا و تک درخت معروفش.
ورودی ساحل تا تک درخت مسافت زیادی بود ، موتور سوارهای زیادی اونجا بودن که یکی شون سه ترک زد و مارو تا کنار تک درخت برد. هرچقدر از بکر بودن ساحلش بگم دینش ادا نمیشه . آرزو میکنم همه تون به دَرَک برید و لذتشو ببرید. الان که دارم این سفرنامه رو مینویسم متاسفانه عده ای شبانه تک درخت معروف رو قطع کردند و اهالی و دوستداران طبیعت یکی دیگه به جاش کاشتند ان شاالله دوباره به درک برم و درخت جدید رو ببینم.
بعد به سمت چابهار حرکت کردیم. مسیر درک-زرآباد به چابهار جاده هایی با آسفالت نامناسب و شیب های زیاد بود . هر بار که که سربالایی رو به سمت پایین میومدیم نصفه بدنه ماشین در آب و سیلابی که جاری بود میرفت ، هیجان و ترس زیادی داشتیم . بخاطر بارندگی های چند ساعت اخیر تموم مسیر سیل روان جاری بود و فقط باید زودتر ازین منطقه دور میشدیم. در تاریکی هوا به کُنارَک رسیدیم . هیچ جایی برای موندن پیدا نمی شد و همه آماده باش برای سیل هم بودند. کنار ساحل کافه ای به چشممون خورد که کرائی مرغ خیلی تند سفارش دادیم .
بعد به بازارهای استوک کنارک که خیلی هم معروف بود رفتیم ، مغازه هایی که باید بدون کفش وارد میشدی و پر از اجناس تاناکورا بود .
آخرشب یه سفره خونه سنتی محلی که اتاقک های زیادی داشت پیدا کردیم که شب رو در امنیت و آرامش به استراحت پرداختیم .
روز ششم
صبح زود به سمت بندر صیادی پزم حرکت کردیم . خیلی زیبا و خاص بود . از قشنگیاش بگم : صدای مرغای دریایی که بالا سرمون و روبرومون در حال پرواز بودن ، دریای بی انتها و آبی رنگش ، قایق های صیادی که از شب قبل وسط دریا بسته شده بودن ،حضور صیادانی با صیدهای زیاد و خوشحالیشون که واقعا مارو هم به ذوق آورده بود.
تو حال خودمون و محو تماشا بودیم که یک آقای جوان ماهی به دست اومد و گفت این ها برای شما ، مرد مهربان بلوچ و اینگونه شد ما سر صبح همونجا بساط پهن کردیم و سریع کته شمالی درست کردم و صبحونه ماهی پلو فراموش نشدنی خوردیم .
در همون حوالی کارگاه لنج سازی بود که به داخل کارگاه رفتیم و کمی با کارگرهایی که مشغول کار بودند صحبت کردیم ،نحوه ساخت لنج برامون جالب بود .
مسیر بعدی مون چابهار بود به غارهای سه گانه تیس رفتیم ، دخترهای بلوچ زیبا و کم سن که با دیدن ما سریع خودشون رو بهمون رسوندن و برامون شعر خوندن و توضیحاتی راجع به غاردادن و منم بهشون عیدی شون رو دادم که با لبخند ازمون خداحافظی کردند.
به چابهار رسیدیم شهر بلوچ نشین و کوچک با بازارهای داغ پارچه .
شهر شلوغ و پرازمسافر بود . هشدار سیل باعث شده بود مسافرها به سوییت وهتل ها پناه ببرند و جای خالی وجود نداشت . با این حال از وقتمون استفاده کردیم و گفتیم تا شب خدا بزرگه . چابهار به دو قسمت تقسیم میشد ،منطقه جدید که بیشتر تجاری بود و منطقه قدیم که بومی نشین بود به بازار قدیمش ( بلوکه بازار ) رفتیم که فقط بومی بودند و بازار خاصی برای بلوچ ها محسوب میشد . بوی عطر تند بلوچی ، وبوی پکوره و نون روغنی هایی که داشت سرخ میشد تموم فضای بازار رو پر کرده بود .دست فروش های خیلی زیادی هم داشت . طلافروشی و بدلیجات هم که در راس مغازه ها بود .
بعد به بافت جدید، منطقه آزاد چابهار و پاساژ های پردیس ، صالحیار ،صدف ، تیس رفتیم . سرگرم خرید بودیم که خانوم حناکار اومد و ازم خواست که برام نقش حنا بزنه ، هروقت جنوب میرم نقش حنا میزنم و بیشتر حس جنوب بودن رو بهم القا میکنه .
بنرهای جشنواره موسیقی مکران به چشم مون خورد که تصمیم گرفتیم به این جشنواره بومی بریم . تمام افراد حاضر آقا بودن با لباس های محلی شون . انگار وارد هندوستان شده بودیم آهنگ های شاد و خاص شون که خیلی نزدیک به آهنگ های هندی بود .
دیگه آخرشب شده بود و باید به فکر جای خواب میفتادیم . همینجور که توی شهر دور میزدیم بنر اسکان مسافران در پارک رو دیدیم و وارد شدیم . همون ابتدا کابلی پلو ( نخود پلو ) که خیلی تند هم بود برای شام خریدیم و به سختی یک گوشه جای خالی پیدا شد برای اسکان ، برامون توی اون شرایط حکم هتل 5 ستاره داشت .
روز هفتم
صبح به سمت دریای بزرگ رفتیم . شیرچایی خوش طعم با نون روغنی برای صبحونه تهیه کردیم. بعد به اصرار پسربچه شتر به دست ، سوار شتر شدیم و شترسواری در ساحل رو تجربه کردیم .
از ساحل صخره ای که موج های بلندی داشت دیدن کردیم که کلی آب دریا با فشار به صورتمون برخورد میکرد و هربار یه صدای جیغ و خنده ازما بلند میشد. از نظر من دریای چابهار خیلی زیبا و باابهت و وسیع بود .
بعد به بندر رَمین رفتیم ، پسربچه هایی که صدف و دستبند میفروختن به سمت ما اومدن و کلی باهاشون صحبت کردیم و ازشون خرید کردیم و عیدی هاشون رو دادیم . در حال قدم زدن بودیم یک آقایی سوار بر موتور که تازه از داخل دریا هم اومده بود و لباسش خیس بود باهامون سلام و احوالپرسی کرد که از کجا اومدید و کمی هم صحبت شدیم . داخل سبدش ماهی بود که برای ناهارشون صید کرده بود و یه ماهی بزرگ بهمون هدیه داد و رفت ، حالا ما موندیم و این ماهی با قیافه غریبش . ماهی رو داخل پلاستیک گذاشتیم و به مسیرمون ادامه دادیم .
ساحل خزه ای که پر از خرچنگ بود رو پیدا کردیم و کمی در اطرافش قدم زدیم .
به دریاچه صورتی لیپار رفتیم که بخاطر بارندگی های زیاد رنگ صورتیش خیلی کم حس میشد. خانم ها و بچه های بلوچی زیادی بساط فروش صدف و دست سازه های خودشون رو داشتن ، طبق عادت همیشگی و بیشتر برای کمک به معیشت مردم بومی منطقه ازشون خرید کردم و اسکناس های نو که از بانک تهیه کرده بودم به بچه ها عیدی دادم.
به سمت رمین برگشتیم ، کلبه های آلاچیقی چوبی در مسیر بود که بساط پهن کردیم و آقای همسر مشغول پاک کردن ماهی شد و ناهارمون با کته شمالی فاخره پز تکمیل شد .
به چابهار برگشتیم و دوباره به خرید و بازار مشغول شدیم ، کافه ای طبقه بالا فروشگاه ها پیدا کردیم و چند ساعتی برای رفع خستگی نشستیم و شلوغی خیابون رو از بالا نگاه میکردیم. برای شام هم کباب ترکی سفارش دادیم .و منطقه ای مثل شب قبل پیدا کردیم و رفتیم که استراحت کنیم .
روز هشتم
صبح زود به سمت بندر زیبای بریس رفتیم . از سواحل زیبا و رویایی مکران گذشتیم ، جاده ای که یک سمتش کوه های مریخی و سمت دیگه دریای بزرگ بود . اصلا دوست نداشتم این جاده تموم بشه .
بریس نقاشی قایق ها بود ،دریای زیبا با قایق های پارک شده ی زیاد که خیلی زیباترش کرده بود.
بعد از ساحل صخره ای به بندر صیادی بریس رفتیم ،صیاد هایی که ماهی های زیادی داشتند . سفره ماهی های خیلی بزرگی که در حال تخلیه به داخل کشتی بودند ، ظاهرا این سفره ماهی ها رو برای کشورهای عربی میفرستادند !
بعد به ساحل مرتفع بریس رفتیم و قدم زدیم و کلی لذت بردیم و عکس های یادگاری انداختیم .
مسیر بعدی توی برنامه مون ، بندر گواتر بود . نقطه صفر مرزی ایران . چند کیلومتر مرز مشترک آبی با پاکستان داشت . گواتر خیلی خلوت بود و فقط چند قایق و صیاد حضور داشتند. برای دیدن دلفین ها با قایق ران صحبت کردیم و سوار قایق شدیم و مارو به دل دریای عمان و اقیانوس هند برد. تا چشم کار میکرد تموم اطرافمون دریا بود و بس. از دور کلی قایق که بر خلاف موج و با سرعت هم میرفتن به چشممون خورد که قایق ران توضیح دادند که اون ها قایق های حمل سوخت هستن که با جونشون بازی میکنند . حس ترس تموم وجودمو گرفته بود و فقط دوست داشتم زودتر از دریا خارج بشم . سروکله دلفین های شیطون وجذاب پیدا شد که یکم حالم رو عوض کرد و بعد باز صدای من بلند شد که برگردیم ساحل و نمیخوام دیگه دریا ببینم .
از گواتر خارج شدیم و به سمت ایرانشهر حرکت کردیم . کم کم از بلوچستان دور و به سیستان نزدیک میشدیم . جاده ای که مپ نشونمون داده بود فرعی و محلی سوار بود . پر بود از ماشین های تویوتا حمل سوخت که با سرعت میگ میگ و بدون لحظه ای درنگ از کنارمون رد میشدند و خیلی باید احتیاط میکردیم. در مسیرماشین های پلیس با تیربار آماده هم خیلی دیده میشد ، انگار یک جنگی وجود داشت و ما بیخبر بودیم. حس ترس و امنیت رو در کنار هم تجربه کردیم .
علیرضا خیلی خسته شده بود و من مشغول رانندگی بودم که به جکیگور رسیدم و بازار محلیش دلمو برد و توقف کردم و رفتیم که خرید مختصری داشته باشیم . بعضی از مردم بلوچ برخلاف ظاهرشون خیلی قلب مهربونی دارند .
از خاش گذشتیم و دومین جریمه سفر رو برامون نوشتن ، خلاصه جریمه نمکِ سفر هستش . مسیر ایرانشهر هم پر از باغ های زیبای موز و خرما بود ، غروب به ایرانشهر رسیدیم و سوئیت گرفتیم . به بازارش رفتیم که پر از اجناس تاناکورا بود . بعد آدرس کبابی محلی از فروشنده ها گرفتیم که برای شام بریم . تموم مشتریاشون آقا بودن حس کردم خانم هاشون زیاد بیرون نمیان و حس عدم امنیت زیادی بهم داده بود و با عجله شام رو تموم کردیم و به سوئیت برگشتیم .
روز نهم
صبح به سمت زاهدان حرکت کردیم ، مستقیم به چهارراه رسولی رفتیم ، بازار شلوغی که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشد . طوفان شن و باد شدید هم شروع شده بود و همه ی بازار غرق گرد و خاک بود. از میوه های گرمسیری خرید کردیم . بازار پر بود از لوازم و سلاح های سرد، پوست حیوانات مختلف هم به فروش میرفت . و جمله جالبی که از پسر جوان دستفروش تا ابد از زاهدان توی ذهنمه ، زاهدان بمبئی ایرانه !
به محله هندی ها ( سیک ) رفتیم که غذاخوری هاش به دلم ننشست و نتونستیم چیزی بخوریم و به سوپرمارکت رفتیم و خرید کردیم تا فقط رفع گرسنگی بشه . به سمت زابل ادامه مسیر دادیم ، هوا خیلی گرم شده بود که به شهر سوخته رسیدیم و کمی از موزه ش دیدن کردیم .
هوا رو به تاریکی رفته بود و مسیر رو ادامه دادیم که یهو به بارون خیلی شدید برخوردیم . خستگی مون چن برابر شده بود . فقط منتظر اولین شهر بودیم تا بتونیم سوئیت بگیریم تا استراحت کنیم . به بیرجند رسیدیم و هوا هم خیلی سرد شده بود و اتاقی رو برای یک شب اجاره کردیم تا خستگی روز پر تحرکمون رفع بشه.
روز دهم
از بیرجند مسیر رو به قائن و سبزوار ادامه دادیم. صبحونه بین راهی نیمرو سفارش دادیم . و بعد به سمت جاده شاهرود، توسکستان رفتیم .
چهارباغ دیزی سنگی ناهارمون شد ، جاده برفی و زیبای توسکستان رو گذروندیم و غروب به گرگان رسیدیم .
کیلومتر طی شده 5392 کیلومتر . این مسافرت یکی از پرتجربه ترین سفرهامون بود . دنیای دیگه ای از کشورمون رو دیدیم . مسیرهای چابهار بچه های زیادی رودیدیم که فقط ازمون آب معدنی میخواستن .باورش خیلی سخته ولی کپرهایی وسط بیابون گرم به چشم دیدم که پرازبچه هایی بود که در فقر مطلق بودند . حس میکردم که اصلا ایران نیستیم ، کشور غنی من و مردمان اون منطقه که در نهایت محرومیت به سر می برند. چقدر جاهای زیبا و بکری وجود داشت که ازشون بی خبر بودیم ، درین سفرنتونستیم همه رو ببینیم و ان شاالله برای سفرهای بعدی گذاشتیم .پیشنهاد من اینه اصلا شب و در تاریکی رانندگی نکنید چون جاده ها از نظر آسفالت خیلی خیلی ضعیف بودند و پراز ماشین های حمل سوخت هستند و از طرفی شترهای زیادی هم وجود داره که به دلیل عدم دید کافی احتمال تصادف باهاشون زیاده ، بنابراین امنیت جاده بسیار پایین هست .
حتما با خودتون آب معدنی و پول نقد به همراه داشته باشید که از بچه ها و بومی های منطقه حتی اگر نیاز هم ندارید خرید کنید . نکته دیگه این بود در استان سیستان و بلوچستان بنزین بدون کارت سوخت حتی آزاد زده نمیشد .این سفر برای ما هر چهار فصل خدارو تداعی کرد ، با برف زیاد شروع شد ، گرما ، سرما ، طوفان ، بارون ، سیل رو حس کردیم و با برف هم تموم شد و بعد هر سفر به برنامه ریزی برای تعطیلات بعدی و سفر جدید فکر میکنم . سفر کنید و زندگی رو زیباتر ببینید.