توی فرودگاه کیش، وقتی از ورودی اول ساکها رد شدیم دیدم خواهرم داره هی بین ما و ساکها میچرخه و نگاه میکنه. گفتم چی شده، گفت اون ساک دستیم کجاس، گشتیم و دیدیم بعله ساک دستی که وسایل اصلی و شخصیش توش بوده نیس، کلی
با دوستان رفته بودیم دریاچه سوان ارمنستان، قایقهای روی آب و دیدیم و تصمیم گرفتیم بریم قایق پدالی سوار شیم، ما چهارتا خانوم بودیم، لیدرمون با مسول قایقا صحبت کرد و دوتا قایق دادن به ما، سوار شدیم و قرار شد نیم ساعت دیگه برگردیم،
تابستون دو سال پیش تصمیم گرفتیم یک مسافرت کوچک یک روزه برای بازدیدی از قلعه سلطانیه زنجان و غار کتله خور همدان داشته باشیم. صبح خیلی زود حرکت کردیم و صبحانه هم همراه برداشتیم تا در جای مناسبی خورده شود. در کنار جاده به فضای نسبتا بازی
رفته بودیم کیش، پرواز برگشتمون ساعت ۹ شب بود ما برنامه آخر و گذاشتیم دوچرخه سواری تو ساحل و یکم طول کشید و دیگه حدود ۷ رفتیم سمت هتل و وسایل و برداشتیم رفتیم فرودگاه. یکم دیر رسیده بودیم و با عجله وسایل و گذاشتیم
برای انجام کاری باید یکروزه به مشهد میرفتم. برای پرواز رفت ساعت 9 صبح و برگشت ساعت 10 شب بلیط گرفته بودم. با وجودی که صبح زود از خواب بلند شده بودم، کارهایم را به کندی انجام میدادم و همسرم حسابی حرص میخورد که عجله
توی ارمنستان با بچهها رفتیم خرید و یکم میوه و نوشیدنی از فروشگاه خریدیم و اومدیم بیرون، نزدیک فروشگاه یه پارک بود رفتیم نشستیم و یکم از فضا استفاده کردیم و لذت بردیم. بچهها گفتن بیایید هندوونه رو بخوریم که گشتیم دیدیم چاقو نداریم، گفتیم
نیمه شبی با اتوبوس راهی اصفهان بودم که در نیمههای راه در نور کم داخل اتوبوس متوجه حرکت موجودی شدم که خیلی شبیه به موش بود. یک موش سفید و زبل که باعث شد خواب از سرم بپره و با ناباوری به اون قسمت خیره
با تور رفته بودیم ارمنستان که موقع برگشت یکی از دوستام با لیدرمون بحث و قهر کرد. گفت من با اینا نمیام، ما هم رفتیم میونهداری که مونا جان ما الان کرج یا قم نیستیم که خودمون برگردیم، کوتاه بیا، رفتیم تهران میریم آژانس پدرشو
دو خانواده بودیم که به هند رفتیم. برای تردد یک ون دربست با راننده اجاره کرده بودیم. برای دیدن تاج محل به آگرا رفتیم. غروب بود که رسیدیم و بعد از استراحتی کوتاه در هتل، برای خوردن شام بیرون رفتیم. در یک رستوران بسیار شیک
بعد از کلی جستجو تو سایت بوکینگ یه هتل تو بانکوک انتخاب کردم.دسترسی خوبی از راه رودخونه به جاهای دیدنی داشت و دیگه تو ترافیک شهر گیر نمیافتادیم. با قایق رفت و آمد میکردیم و کمتر گرما میخوردیم، ضمن اینکه قیمت خیلی مناسبی داشت، شاید بخاطر
حدود دو ماه از واقعه 11 سپتامبر 2001 (حمله به برج های تجارت جهانی در آمریکا) میگذشت. هنوز التهاب و هیجان اون اتفاق در جامعه و سختگیری نیروهای امنیتی به وضوح احساس میشد. دبی بودم و در محل دفتر یکی از دوستان جلسهای داشتیم. نیم ساعت
برای شام رفته بودیم یکی از رستورانهای خیابون استقلال با دو تا از دوستامون و حماقت کردیم و قبل از اینکه برسیم سر قرارمون، دل و به دریا زدیم و صدفهای خیابونی رو گفتیم تست کنیم. برای شام هم انواع و اقسام خوارکیها و نوشیدنیها
دبی بودیم و خانوادگی رفتیم پیتزا هات. یک پیتزا بزرگ خانواده با چهار تا سالاد سفارش دادیم. چون همسرم پیاز دوست نداره، موقع سفارش درخواست کردم که روی پیتزا پیاز نریزن و این مورد روی قبض سفارش ذکر شد تا آشپزخانه هم مطابق سفارش پیتزا
در تیرماه سال 1398 بود که راهی تنگ رغز شدیم. پیمایش تنگ رغز مسیر چالشی از بالای دره به سمت پایین بود که فقط باید میرفتی و درون دهها حوضچه آب میپریدی و راه برگشتی نبود. بعد از فراز و فرودهای طولانی بالاخره نقطهای را
من و همسرم در سفر به مالزی تصمیم داشتیم از تورهای اونجا استفاده نکنیم. اما برای این کار با چالش بزرگی روبرو بودیم و آن ضعف در زبان انگلیسی بود. خوشبختانه مردم مالزی اکثراً به زبان انگلیسی مسلط بودند ولی ما بیشتر اعتماد به نفس
چند روزی به ولنتاین که سالگرد عقدمان هم هست، مانده بود و من در فکر برنامهریزی یک روز خوب و به یادماندنی بودم و در نهایت تصمیم گرفتم سفری به شیراز داشته و جشن کوچک دو نفرهمان را آنجا برگزار کنیم. بعد از مشورت با همسر جان
در زمان جوونی توی یک مسابقه توی محل کارم یه سفر کیش برنده شدم ولی مطمئن بودم که پدرم اجازه این سفر رو به من نمیده. متاسفانه پدرم یک ذهنیت کاملا اشتباه و بد از کیش داشت و قابل اصلاح هم نبود. خدا من رو ببخشه،
یه سفر علمی تفریحی 4 روزه به شیراز رفته بودم. صبحها کنگره میرفتم و عصرها ها برای دیدن جاذبههای شیراز برنامهریزی کرده بودیم. همون ساعتهای ظهر و بعد ناهار بود که به باغ دلگشا رفتیم. توی باغ مشغول قدم زدن بودیم که یهو پاشنه کفش
یک سال یه سفر علمی و تفریحی به شیراز رفته بودم. من یکی از همکارهام باهم رفته بودیم دیگر دوستان هم رشته ما هم هر کسی گروه گروه اومده بودند. محل اقامت ما خانه معلم بود که از طرف انجمن رزرو شده بود و هر
حدود 15 سال پیش برای انجام کاری عازم چابهار شدم. محل اقامتم هتل لیپار بود. با چند مسافر در هتل آشنا شدم و قرارشد بعد از شام بریم کنار ساحل و قدم بزنیم. در تاریکی شب به سمت دریا رفتیم. به سطح پرشیبی رسیدیم که به