اواسط مرداد 98 بود که راهی یاسوج شدیم تا قبل از رسیدن به یاسوج، آبشار زیبای کمردوغ را ببینیم. برای اقامت اتاقهای کنار امامزاده محمود را انتخاب کرده بودیم که نزدیک آبشار قرار داشت. شب هوای اتاق بسیار گرم و خفه بود و پنکه سقفی
سال 1998 میلادی سفری به کراچی داشتم. یکروز بعد از ظهر در بازار میگشتم که چشمم به بساط پیرمرد دستفروشی افتاد که داروهای سنتی میفروخت. روی زمین بساط بزرگی حدود 3 متر پهن کرده بود و انواع داروها و گیاهان عجیب و غریب که اکثر
مدتی پیش قصد دیدن آبشار آتشگاه در نزدیکی لردگان را داشتیم. بعد از لردگان جاده باریک، مارپیچ و کوهستانی به سمت روستای آتشگاه وجود دارد. نزدیک 10 شب بود که به روستا رسیدیم. ورودی روستا مانند گذرگاهی باریک بود و حدود 12-13 بچه قد و
هنوز ماشینمون کمی بوی نوی میدادکه این بار هوس کردیم باهاش بریم باتومی و ترابزون. توی سفر ارمنستان مشکل تسمه دینام داشت که دیگه برا تعویض کردنش استاد شده بودم. با این حال یه چکاب کامل کردم تا مشکلی پیش نیاد. عازم سفر شدیم، از
بسمه تعالی سال ۲۰۱۳ که بادوستانم تصمیم گرفتیم دل به زنیم به دریا و هر جوری شده یک سفر مجردی بریم کجا؟؟ به خانمم با اعتماد به نفس گفتم این بچهها بخاطر زبان منو مجبور کردند. پیشنهاد یک رشوه خوب هم دادم گفتم اگر بروم جدیدترین مدل
چند سال پیش، مشکلی در فرودگاه پیش آمد و همه مسافران تور در دوحه ماندگار شدیم. ایرلاین بابت این تاخیر بهمون هتل داد برای استراحت. در آن گروه ایرانی، کسی انگلیسی بلد نبود و متوجه توضیحات مسئول ایرلاین نمیشد. واسه همین من داوطلبانه کنار مسئول
ما نوروز 95 توی بندرعباس بودیم، با خانواده و خانواده دوست بابام که همسفر ما بودن شروع به خرید و فلان کردیم و در نهایت تصمیم به برگشت گرفتیم. ساعت تقریباً 10/30 شب بود. چون ما دوتا خانواده فرهنگی هستیم طبیعتاً از اسکان فرهنگیان مدارس
سال ها پیش یه مهمون از یکی از کشورهای اروپایی داشتیم که برای اولین بار به ایران سفر میکرد. وقتی با تاکسی از فرودگاه تا هتل همراهیش کردیم، کرایه را به راننده تاکسی پرداخت کردم و در لابی هتل مشغول مابقی هماهنگیها شدیم. وقتی تحویل اتاق
بر فراز کوه متاتسمیندا دو جاذبه مشهور شهر تفلیس قرار دارد که مشرف به تمام شهر هستند. با تلکابین از این طرف رودخانه متکواری به بالای کوه رفتیم، ابتدا مجسمه مادر ( کارتلیس ددا ) را دیدیم و سپس راهی قلعه ناریکالا شدیم، در میانه
خرداد 95 بود و ما اتاقمان رادر هتل نووتل کوالالامپور تحویل گرفتیم. بعد از چک کردن اتاق و اوکی بودن همه چیز و بعداز دقایقی استراحت، از هتل زدیم بیرون. شب که برگشتیم، به خانم گفتم:« پاسپورتها و مدارک را گذاشتی تو سیو باکس؟» گفت:« آره» گفتم:«رمزش
سال 1397 بود با همسرم به استانبول رفتیم. چندمین سفرمان بود و نیازی به تور و راهنما و ... نداشتیم. هتل رزرو شده که در منطقه شیشلی استانبول بود مورد استفاده تورهای ایرانی هم بود و در ترانسفر فرودگاهی هتل چند مسافر که با تور
دبی بودم و میهمانی از ایران داشتم و برای استقبالش به فرودگاه رفته بودم. از پشت دیواره شیشهای در سالن فرودگاه، مسافرینی که از قسمت کنترل ویزا و گذرنامه رد میشدند تا برای برداشت وسایلشان به سالن بعدی بروند دیده میشدند. بعضی از مسافرین با
حدود ده سال پیش برای یک کار اداری به آمل رفته بودم. صبح زود نمونههای خون را از چند گاو نژاد سیمنتال در یک گاوداری در اطراف آمل گرفته بودم و تا ظهر باید به یک آزمایشگاهی در کرج میرسوندم. مجبور شدم با سواریهای شخصی
سال 1996 میلادی بود و ما ساکن دبی بودیم. مادر همسرم برای دیدنی به دبی آمده بود و من و همسرم با توجه به شرایط جسمی ایشان (در آن زمان با بیش از 60 سال سن درگیر بیماری قلبی و فشار خون و درد زانو
تابستان ٧٧ بود و نتايج كنكور تازه اعلام شده بود، با چندتا دوستانم مهندسى قبول شده و خوشحال بوديم، هوس شمال كرديم و رفتيم بندر انزلى. چون تفريح شمالمان شنا كردن در شب بود راه و چاه دريا را مي دانستيم و به مهارت شنايمان
اولین سفر ما با دوستانمون حسابی خاطره انگیز بود هم خاطرات خوش داشت هم خاطرات بد. اما بدترین قسمت این سفر روز آخر بود که رفتیم ساحل و تصمیم گرفتیم جت اسکی سوار بشیم. چهار زوج بودیم و هر زوج یک جت اسکی کرایه کرد و
چندسال پیش سفری 3 روزه همراه با همسر و 2تا از دوستان به استانبول داشتیم. بر خلاف همیشه که از اتوبوس و مترو استفاده میکردیم به دلیل اینکه تعدادمون برای گرفتن تاکسی مناسب و مقرون به صرفه بود قرار گذاشتیم تا از تاکسی استفاده کنیم.
این خاطره مربوط به سفر دبی من و همسر جان میشه که در هنگام بازگشت از سفر با پرواز ماهان زمانی که تازه سوار هواپیما شده بودیم حس کردم بوی بسیار بدی مییاد، چند دقیقهای گذشت و همچنان این بوی نامطبوع به مشام میرسید، به
این خاطره مربوط به یکی دیگر از سفرهای من و همسرجان به استانبول میشود، در فرودگاه استانبول موقع کنترل پاسپورت همسرم مامور مربوطه عکس پاسپورت رو با دقت نگاه کرد و بعد از چندین بار چک کردن اونو به یکی دیگه از همکاراش هم نشون
اولین سفر خارجی من به باکو بود. ساعت پرواز رفت، 4 صبح بود و من هیچ ذهنیتی از فرودگاه امام خمینی نداشتم. ما قرار بود ساعت 12 شب بریم فرودگاه. پیش خودم فکر کردم ساعت 12 شب راه می افتیم، اونجا هم که صبح زود میرسیم،