اوایل اسفند 1392 تاریخی است که بعنوان اولین و آخرین سفر حج عمره مفرده برایم همیشه زنده است. این خاطره برمیگرده به اعمال حج در آن سال. صبح زود در هتل صبحانه خورده، نخورده از شوق دیدن کعبه، به همراه اکثریت و روحانی کاروان، برای انجام
دوستان میخوام یه ماجرای رو از خودم براتون تعریف کنم که تو همین کرونا گریبانم رو گرفت.من مستر کارتم صادره از یه بانک بینالمللی عراقی هست که تمام کارهای رزروی رو بدون هیچ مشکلی سالهاست انجام میدم. تاریخ انقضا کارت بیستم/ ژانویه /۲۰۲۰ بود حدودا
معمولا افراد در بیان خاطراتشون از شیرین کاریها و اتفاقات خوب خودشون تعریف میکنن. اگر هم اتفاق بدی براشون افتاده، عمدتا یا حادثه بوده و یا بدبیاری! کمتر کسی از اشتباهاتش در سفر چیزی میگه... اما آنچه در زیر میخونید یکی از اشتباهات من در سفر
مدتی پیش برای تحویل ملکی به شهر یزد رفته بودم. پس از تحویل ملک تصمیم گرفتم قفل دربهای ورودی را عوض کنم. از یکی از همسایهها سراغ مغازه کلیدسازی را گرفتم که آدرسی در همان نزدیکی به من داد. به مغازه کلیدسازی رفتم و درخواست
با دیدن خاطرات گیتهای فرودگاهی دوستان یاد خاطرهای در گیت بازرسی سالن تشریفات پرواز فرودگاه مهرآباد افتادم، بنده رشته تحصیلیام زمینشناسی و کارشناس منابع آب میباشم. سال 97 بود جهت ماموریت اداری از تهران عازم زاهدان بودم. تعدادی نمونه سنگ از سازمان زمین شناسی ایران
سال 1996 بود و در سفری که به دبی داشتم برای اولین بار شیر شتر را در بطریهای یک لیتری پلاستیکی و بصورت پاستوریزه در سوپرمارکتی دیدم. یاد ضرب المثل "نه شیر شتر، نه دیدار عرب" افتادم و چون شنیده بودم شیر شتر بسیار پرخاصیت و
اواخر سال ۹۶ سفر کاری به عراق داشتیم. رفت رو به خاطر زیارت حرم ها زودتر از فرودگاه نجف گرفتیم که مشکل خاصی نبود. ولی در برگشت بواسطه اینکه کارمون در شهر بغداد بود بلیط رو از فرودگاه بغداد گرفتیم. فرودگاه بغداد خیلی سیستم امنیتی پیچیده ای داره
خاطره من مربوط به یکی از سفرهایم به شهر دبی می باشد؛ زمانی که به تازگی نامزدی کرده بودم و به همراه یکی از دوستانم مجردی به دبی سفر می کردیم. شاید اجازه این سفر را به این شرط از همسر آیندم گرفتم که لیستی
چند سال پیش با تعدادی از دوستان قرار گذاشتیم تا خانوادگی سفری به تبریز داشته باشیم. دو دوست عزیز در آنجا هستند که قرار شد زحمت رزرو هتل و هماهنگی های لازم را کشیده و چند روزی هم زحمت همراهی و راهنمایی جمع را بعهده
برای یک سفری کاری و مذاکره با یک شرکت ژاپنی عازم اوزاکا (اوساکا) (Osaka) شده بودم. مدیران شرکت ژاپنی پس از پایان جلسات روزانه سعی میکردن تعدادی از جاذبه های شهر را به ما نشون بدن تا در کنار جلسات کاری، خاطره خوشی هم از
با دوستی در حیدرآباد هند بودیم و روز آخر سفر تصمیم به خرید چای گرفتیم اما چون یکشنبه بود، اکثر فروشگاهها بسته بودند. به کمک جستجو در گوگل بالاخره یکی از شرکتهای فروش چای را که اتفاقا نوشته بود یکشنبهها هم باز است را پیدا
در سفر کوتاهی که به خرم آباد زیبا داشتیم، برای پیدا کردن آدرس از روی نقشه، دچار مشکل شده بودیم. چون یکی از خیابونها رو به علت ترکیدگی لوله آب موقتا بسته بودن. برای همین از یک آقای جوانی که در حال عبور از خیابون
علاقهام به غذاهای تند باعث شد تا در یکی از اولین سفرهای خارجی یکروز برای ناهار به یک رستوران سنتی هندی بروم. تصمیم داشتم "چیکن بریانی" که از غذاهای مشهور هندی است را امتحان کنم. چیکن بریانی بر خلاف اسمش که لغت بریانی را در
تعطیلات نوروز سال 95، بدون برنامه ریزی قبلی و رزرو هتل، یهو تصمیم گرفتیم که بریم اهواز و آبادان و فردا صبحش راه افتادیم. تا اهواز رو یکسره رفتیم و نزدیک های غروب و تو شلوغی های شهر، رسیدیم اهواز و دیدیم ای دل غافل...
کراچی پاکستان بودم و برای دیدن یکی از دوستان به دفتر کارش رفتم بعد از حال و احوال و خوش و بش معمول، به کارمندش گفت دو تا چای بیار. ده دقیقه ای گذشت و ما در حال صحبت بودیم که کارمند با سینی در دست وارد
چند سال پیش بود.با یکی از ایرلاینهای داخلی میخواستیم از فرودگاه تبریز بریم استانبول. قبل از ظهر و سرموقع و همه چیز عادی، سوار هواپیما شدیم. خوشحال بودیم که سرموقع سوار هواپیما شدیم و طبق محاسبهم حدود یک ظهر به هتل میرسیم و تقریبا زمانی
در اوایل ایجاد کوی بنادر و منطقه آزاد تجاری چابهار یعنی حدودا سال 1374 یا75 برای اولین مرتبه ماموریت اداری جهت بازدید از چابهار و مناطق اطراف برای اینجانب صادر گردید، مدیر امور چابهار از دوستان بود و ماشینی با راننده جهت گشت در شهر
با دخترخاله هام تصمیم سفر داشتیم و کدوم مقصد قشنگتر از قشم؟ گوشی دستم بود و قیمت بلیط رو چک میکردم..بعد ساعتها بلیط رو با قیمت مناسب برای 4 نفرمون رزرو کردم...شب راه افتادیم از سنندج به مقصد تهران. چون صبح ساعت 7:15 پرواز داشتیم.صبح
زمانی سفرهای زیاد به دبی داشتم. دوستی دارم که وسواس عجیبی به استفاده از وسایل بهداشتی اصل دارد. تماس گرفت و درخواست کرد که در زمان برگشت از فری شاپ فرودگاه دبی چند عدد صابون، شامپو و خمیردندان برایش خریده و بیاورم. تهران که رسیدم سفارشش
این خاطره مال حدود 30 سال پیشه. تازه ازدواج کرده بودم و اولین سفری بود که همراه با همسرم به اصفهان میرفتیم. سراغ بریونی خوب را گرفتیم. گفتند داخل بازار، نزدیک سبزه میدون یک بریونی هست که خیلی خوب و معروفه. پرسون پرسون رفتیم و