73
13.3K
18 فروردین 1400 09:00
هبوط من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم یه شب مهتاب... جاده ای بیانتها در میان تپه هایِ خاکی نورِ ضعیف خورشید در حال طلوع در هوای ابریِ بهمن ماه تقابل گرمای بخاری
سلام می کنم خدمت دوستان عزیز لست سکندی. در هفته سوم بهمن 99، مطابق با عادت روزانه مشغول چک کردن بعضی از سایت ها بودم، که در سایت لست سکند با سفرنامه ای به مناطق جنوب غربی روبه رو شدم. سفرنامه بسیار خوب و پر انرژی
به نام خدا مقدمه سفر: اول قصد نوشتن این سفرنامه را نداشتم ولی بعد گفتم شاید موردی داشته باشد که به درد سفر بقیه بخورد. بعد از فکر کردن در مورد این که کجا بروم، آخر به این نتیجه رسیدم که دو شب در شهرهای شمالی اقامت
قبلا که از این و اون میشنیدم که خارج رفتن یعنی چی ما این همه زیبایی تو کشور خودمون داریم من میگفتم مگه ایران چی داره یه اصفهان یه شیراز که اون رو هم من رفتم. و اصلا زیر بار این قضیه (ایرانگردی) نمیرفتم. تا
مقدمه داستان از آنجا شروع شد که تصمیم داشتیم برای تعطیلات باقی مانده مان در سال 2019 به یک کشور جدید و متفاوت برویم. گزینه های مختلف را با توجه به راحتی دریافت ویزا و قیمت بلیت بررسی میکردیم و همین طور که چشانممان روی نقشه
كرونا وضعيت روحی مون رو بهم ريخته، آلودگی هوا هم نميذاره نفس بكشيم. دلم ميخواد برم يك جای آروم و بی سرو صدا. دوستم زنگ زده و همين حال رو داره. دل رو ميزنم به دريا و جستجو می كنم كه كجا بريم حالا. روی ايوون
((شهر، شهر فرنگه، خوب تماشا کن... رنگ و وارنگه... از همه رنگه، خوب تماشا کن... میدون جنگه... توپ و تفنگه... خوب تماشا کن... آدم و اسبا پشت اون سنگه... سنگر دشمن! شهر، شهر فرنگه... از همه رنگه، خوب تماشا کن... اینکه میبینی بازار بلخه... توی طبقها
در مسیر سیل نوروز 98 رو همه با سیل و حادثه به یاد میارن، نوروزی که تعدادی از هموطنان عزیز ما در پی این حوادث طبیعی جان خودشون رو از دست دادند. البته که تقویم ما، پر است از حوادثی که میتوانستند با مدیریتی بهتر هرگز
فرقی نمی کند به کدام سمت رفته باشی سفر همان سفر است چه یک قدم از دل چه هزار قدم از خانه "سیروس جمالی" به نام آفریننده زیباییها آنچه بر ما گذشت ... در سفرنامه پیشین همراه من و همسرم در سفر به رُم، اولین مقصد ما در نخستین سفر اروپایی همسفر
در قاعده دوازدهم از قواعد چهل گانه جناب شمس تبریزی سخنی زیبا در وصف و حال این روزهای مسافران آمده که چنان هم بی ربط به داستان ما نیست که می فرمایند: عشق سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد و چه نخواهد، از سرتاپا
با سلام خدمت همه دوستان عزیز، امیدوارم هر کجا هستین در صحت و سلامت به سر ببرید و با خوندن سفرنامه های من، حس و حال خوب سفر به این نقاط را تجربه کنید. سفرنامه های من شامل این موارد هستند:کوش آداسی، از دریای فیروزه ای
به نام خدا مقدّمات سفر: از چند سال پیش با خودم قرار گذاشتم هر سال یک سفر خارجی بروم. ولی بعد از برگشت از سفر به استان هرمزگان که سفرنامه اش را برای سایت فرستادم. دوست داشتم در کنار عکاسی با موبایلم یک دوربین عکاسی حرفه ای
روزی روزگاری اسپادانا سفرنامه اصفهان؛ دل سپردن به سمفونی معاشقه تاریخ و هنر مقدمه سفرنامه اصفهان، دشوار ترین سفرنامه ای بود که تا به حال نوشته ام. نوشتن از شهری که دنیایی جاذبه را در دل خود جای داده است و هر کدام از این جاذبه ها به
29 مهر ماه با همسرم خیلی ناگهانی تصمیم گرفتیم برای تعطیلاتی که پیش رو بود به سفر برویم. مقصد اول استانبول بود اما با توجه به سردی هوا در فصل پاییز تصمیم گرفتم به جای گرمتری برویم. از سایت لست سکند تورها را چک میکردم
برای بسیاری از مردم تنها تصویری که از ماداگاسکار در ذهن وجود دارد، کارتون ماداگاسکار است اما برای من چنین نبود. مدتها بود فهرستی از نقاط خاص دنیا که از نقطه نظر تنوع زیستی و تکاملی از ویژگی های ممتازی برخوردار بودند، تهیه کرده بودم و
پیش گفتار: سلام. نوشتن این سفرنامه چندین ماه، البته نه پیوسته، زمان برد. هرگز فکر نمیکردم که وقتی که دارم سفرنامه ام را به چین می نویسم و خوانندگان خودم را دعوت به دیدن چین و مردم دوست داشتنیش میکنم، ویروسی که روزی نیست، خبری
اشتیاق دیدار صبحدمانِ جمعه ۱۴ تیر ۹۸، فارغ بال بر روی صندلیِ هواپیمای بوئینگِ قطری، از دوحه به مقصد تهران، غرق در تفکر، آرام گرفته ام. همسفران، فراخور شرایط در حال تماشای فیلم هستند، آراد پسر 7.5 ساله ام بر مبنای اقتضای سن و همسرم برای گذرِ
اروپا با طعم ساقه طلایی مقدمه سفر به خارج از کشور آن هم به اروپا در شرایطی که ایران به خاطر نوسات قیمت ارز، درگیر مشکلات اقتصادی است و همه ما با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنیم، نه تنها یک امر غیر ضروری بلکه
به نام خالقی که انسان را برای یک سفر آفرید چشمانم را میبندم و لحظهای خود را در شور و هیاهوی میدان ناوونا میبینم. مردی که مینوازد، کودکی که میرقصد، آرامشی که شعله میکشد؛ اما من از هیجان این همه شادی چشمانم را میگشایم. برای پنجمین
تقریبا همه مسافران اتوبوس تاکسی گرفتند و رفته اند. ما هستیم و دو چمدان قرمز در ترمینال باکو. همسفر می پرسد با کدام خط باید برویم مرکز شهر؟ نگاهی به یادداشت هایم می اندازم و شماره سه خطی که به مرکز شهر می روند را